ناخودآگاهِ آگاه




عنوان مجموعه اشعار : ....
شاعر : زهرا طالبی


عنوان شعر اول : خوشا چشمی که شد بیدار با ماه
Z_talebi:
خوشا حالی که مجنون شد در این ماه
خوشا چشمی که شد بیدار با ماه

شده هر کوچه مشکی غم گرفته
خوشا اهی که پیدا می کند راه

نشسته پای منبر گریه کردیم
خوشا اشکی گناهی شسته با اه

رباب و روضه ی طفلان بی اب
خوشا مَشکی که زخمی شد به جانکاه

برای صبر زینب داغ کافیست
دلا تشتی که سر می برد چون شاه

رها کن باد بیرق را پر از درد است
تمام نوحه ها را برده همراه

خوشا ان دل که دلدارش حسین است
خوشا دردی که درمان شد به ناگاه

عنوان شعر دوم : یا حسین
...Z_talebi:
می خوانمت از کودکی همراه مادر یا حسین
در پیچ و تاب زندگی یک بار دیگر یا حسین

امشب اگر شاعر شدم از عشق باران است و بس
افتاده جوهر از قلم بر روی دفتر یا حسین

با واژه ها ی هر ردیفم جان گرفتم لحظه ها
با ذکر نامت می شود شعرم معطر یا حسین

در حسرتم تا که بگیرم در بغل شش گوشه را
ای کاش دعوت نامه ام باشد مقرر یا حسین

از شعر غافل می شوم غمگین عالم می شوم
همراه زینب می شوم در بیت اخر با حسین

عنوان شعر سوم : خبرت هست؟
دلخسته ی روزگار هستم خبرت هست
من عاشق خسته بت پرستم خبرت هست

ایینه نشست پای حرفم همه وقت
ایینه ی چشم را شکستم خبرت هست

از کوچه ی شعر ما گذشتی شب خاموش
با واژه ی سرد مرگ مستم خبرت هست

تکرار سکوت قلب تو کرده مرا پیر
هرروز کنار غم نشستم خبرت هست

زخمی شده سرنوشت من با دل سردت
افتاده دلم به زیر دستم خبرت هست
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر سه غزل. نخستین نکته‌ای که می‌خواهم با دوست شاعرم در میان بگذارم مربوط به وزن عروضی است. در شعر اول، وزن مصراع «رها کن باد بیرق را پر از درد است» اشکال دارد و مثلاً اگر کلمه‌ی «است» در این مصراع نبود، وزن صحت می‌یافت. در شعر دوم وزن از پایه خراب نیست اما استفاده‌ی نابجا از زحاف، مصراع «در حسرتم تا "که" بگیرم در بغل شش گوشه را» را از گوشنوازی دور کرده است. دو شعر نخست با موضوع ماه محرّم و شهادت امام حسین(ع) سروده شده‌اند و شعر سوم بر حدیث نفس مبتنی‌ست. لااقل از شعر سوم که شاعر در آن دست و پا گیری موضوع را نداشته و دستش در بیان احوال درونی‌اش بازتر بوده، انتظار خلاقیت بیشتری می‌رفته است. ببینید؛ آدم‌ها از ابتدای تاریخ تا ابد مسائل مشترک زیادی داشته‌اند. احساسات قلبی و انفعالات روحی و عاطفی از جمله‌ی فراگیرترین مسائل بی‌زمان بشری هستند. آدم‌ها عاشق می‌شوند، آزرده و امیدوار می‌شوند، نگران می‌شوند و می‌ترسند، خشمگین می‌شوند و... این‌ها بین همه‌ی آدم‌ها مشترک است و اتفاقاً همین اشتراک، موجب می‌شود که اشعاری که این قبیل مضامین را دستمایه‌ی مضمون‌سازی می‌کنند، قابلیت همنوایی بیشتری بیابند و مخاطبان بیشتری بتوانند آن‌ها را زبان حال خودشان بدانند و زمزمه کنند. آفت چنین شعرهایی دست نیازیدن به عناصر مضمون‌ساز تازه است. درست است که ما هنوز می‌توانیم شعر حافظ و سعدی را زبان حال خودمان بدانیم، اما انتظار از یک شعر تازه، رقم زدن دنیای تازه، زدن حرف تازه بر مبنای آن احساسات مشترک بشری، و خلاصه، خرج کردن خلاقیت است. دوست شاعر ما کوشیده در شعر آخر، عناصر امروزینی مثل آینه و کوچه، اندکی تازگی به شعرش تزریق کند اما حقیقت این است که هنوز بنای کلّی شعر بر پیش‌داشته‌های ذهنی شاعر بوده است. شاید شاعر گمان کند که مثلاً «بت‌پرست» نامیدن خود ممکن است بتواند در ذهن مخاطبان شعر با مجموعه‌ای از سوابق ذهنی پیوند بخورد و به خاطر آشنا بودن خواننده با این تعبیر در شعر کهن، حرف شاعر معاصر بیشتر بر دل خواننده‌ی عام امروزی ادبیات کهن بنشیند. اما این تلقی درستی نیست. هر اثر هنری تازه، باید چیزی جدید داشته باشد تا هویت آن اثر را از آثار ماقبل خودش متمایز کند. این خصیصه‌ی لازم، فقط به سودای ایجاد سبک فردی به درد شاعر نمی‌خورد بلکه اساس کار هنری همین است؛ داشتن نگاه نو و خلاقانه به موضوعات سرمدی (با احتساب این‌که حتی موضوعات تازه و روزآمد هم در دسته‌بندی کلّی در ذیل مسائل عمومی بشر در تمام دوران‌ها قرار می‌گیرند). خُب، با این حساب، اگر قرار باشد ما شعری بگوییم که «تا جای ممکن» به متون قدیمی‌تر متکی نباشد و به سطح قابل قبولی از خودبسندگی برسد (گرچه طرفداران نظریه‌ی بینامتنیت، می‌گویند امکان ندارد بتوان متنی نوشت که کاملاً از متون قبل در یک زبان منفک باشد)، لابد و ناچار باید اجزاء تشکیل‌دهنده‌ی آن کلیت هم دارای تازگی باشند، یعنی در شعرمان حرفی نزنیم که قبلاً دیگران با این مختصات زده باشندش، از عناصری بهره ببریم که ا حد امکان، قبلاً بار مجازی معنای مورد نظر ما را در شعر دیگران بر دوش نبرده باشند، با زبانی حرف بزنیم که زبان صادقانه‌ی خودمان باشد و در عین رسایی، وامدار تقلید ما از بیان شاعران دیگر نباشد، و... . دوست شاعر ما در این شعرها نشان داده که به حواشی شعر هم بی‌اعتنا نیست. مردف بودن شعر آخر، آن را خاص کرده، و تصرفی که شاعر در ردیف شعر دوم نموده (تبدیل «یا حسین» به «با حسین») هم شایسته‌ی اعتناست. احساس کلّی من نسبت به کارنامه‌ی این دوست شاعر (طبعاً با نگاه به همین سه نمونه شعر)، آن است که با شاعری بالقوه توانا روبه‌روییم که کارش (جز آن لغزش کوچک وزنی در شعر اول که باید اصلاح شود)، به دو ملاحظه‌ی مهم نیاز دارد. اولاً باید تا جای ممکن به تشخص شعر خودش بیندیشد. هم در حیطه‌ی «چه گفتن» و هم در حیطه‌ی «چگونه گفتن» باید تأمل کرد. بزرگی می‌گفت باید فکر کنیم هر شعری که می‌نویسیم، آخرین و تنها فرصتِ شعر نوشتنِ ماست؛ آخرین شعر ماست. باید از خودمان بپرسیم: آیا ردپای خود را (افکار و عواطف و توانایی‌های خود را) آن‌طور که شایسته بود، در این شعر گذاشته‌ام؟ به تعبیر شاملو: «آنچه می‌بایست گفته باشم، گفته‌ام آیا؟». آنچه یک شعر را از شعر دیگر تشخص و تمایز می‌بخشد، در وهله‌ی نخست، «تخیل مرکزی» شعر است؛ چیزی که می‌توانیم شهود یا مکاشفه هم بنامیمش. شاعر باید بتوان جهان را طور دیگری ببیند و به بیان دیگر، از نو خلق کند. تصرف در جهان عادی و عادتی، بزرگ‌ترین ابزار شاعر در این راه است. بقیه‌ی چیزها مانند لباسی بر این خیال واحد اصلی تنیده و پوشانده می‌شوند. نکته‌ی آخر، لزوم حواس‌جمع‌تر بودن در مورد کاربرد زبان سالم و روشن است. باید بتوانیم آنچه در دل داریم را بدون گیر و گور و روان به خواننده برسانیم. در این شعرها گاهی احساس می‌کنیم که دوست شاعر ما در بیان آنچه در دل داشته، لکنت دارد؛ یا در جا دادن حرف‌هایش در جامه‌ی وزن، تصنع حس می‌شود. راهکار بلندمدّتِ روان‌تر سرودن، ضمن حفظ هوشیاری و وسواس و تنبّه همیشگی در این خصوص به خود، زیاد مطالعه کردن است. خواندن شعرهای خوب، فورمول‌های متنوع نحوی برای ایفاد معانی واحد را در ذهن شاعر نهادینه می‌کنند و چم و خم‌های «تطبیق یافتن و آدابته شدن نحو با موسیقی کلام به بهترین شکل» را در زمینه‌ی ذهن شاعر می‌نشانند. این آگاهی‌ها اگر به ناخودآگاه شاعر نفوذ کند، نتیجه‌ی مثبت، در شعرهای بعدی شاعر، طبیعی و جوششی اتفاق خواهد افتاد.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.