عنوان مجموعه اشعار : شعری برای عشق
شاعر : محمد جواد مولوی
عنوان شعر اول : قمار∞♥∞
★
رخ نمایے میکنے رنگ از رخ من مےپرد
ڪیش و ماتم میڪنے هوش از سر من مےرود
شوق یڪ بوسہ به لب هایت چو اسبے سرڪش است
میڪشد افسار خویش و گاهے از من میےرَمَد
**********
من چو سرباز دلیرے آخر خط آمدم
از فریب چشم تو سرباز تنها ماندهاَم
چون که در قلب وزیرم جای خود خوش کرده ای
شاه عقلم را به کیش و مات فیلت راندهام
********
آسِ دل داری تو در قلبم اِمارت میکنے
با یکے سرباز دل شاهم اسارت میکنے
در قمارے خانه دل را تو ویران کرده اے
با کمے ناز و ادا من را عمارت میکنے
★
∞♥∞
عنوان شعر دوم : ـــــــبینامــــــمندرخیالت همچو یک دیوانهی وحشی
تو در میانم بهترین ارامشم هستی
تیری ز مژگانت خورد بر قلب بیچاره
جریان احساسم زند بیرون از این نشتی
با یک نگاهت قلب ما در جای خود لرزید
منعاشقت گشتم ولی شاید کمی کشکی
ماهی شدی اما کمی قلاب ما ریز است
هر بار در چنگم شدی ازدست من جستی
عطر تنت غالب شده بر بوی الکلها
تو خود بگو از جام ما بیداری یا مستی؟
گفتی برو شاید شوم از دست تو راحت
میمیرمت شاید کنی از شادیات رقصی
عنوان شعر سوم : ـکمیغصهــخوابیده ام در زیر یک خروار خاموشی
در حسرت آغوش یا حرفی دَرِگوشی
خوابیده ام اطراف من دیوانه ها مردند
گاهی خودم را میزنم بر یک فراموشی
هر بار میبینم تورا از غصه لبریزم
زیرا تو هر گز جامی از چشمم نمینوشی
آن شال سبزی را که از ذوقم خریدم
صد حیف هرگز پیش من آنرا نمیپوشی
گاهی به جایت یاد تو سر میزند من را
گاهی به جایت میکند با من هم آغوشی
در این یادداشت نگاهی نقادانه خواهیم داشت به سه اثر از شاعر جوان جناب محمدجواد مولوی که با وجود عمر کم شاعری توانستهاند تا حدودی از مرحله مقدمات عبور کنند و این خود جای تبریک دارد. هر چند شاعر همچنان در درک قافیه دچار ایراد است.
زبان زیر بنای تفکر است، این نظریه که در سدهی اخیر مورد توجه زبان شناسان و اندیشمندان قرار گرفته است نقش زبان را از وسیلهای برای انتقال پیام ارتقا داده است، زبان با خاصیت استعاری خود میتواند نماینده تفکر گوینده باشد، با این اوصاف وقتی نویسندهای اندیشه خود را به صورت مکتوب ارائه میکند انتظار میرود در مبحث زبان جدیتر رفتار کند.
در سه اثر دوست شاعرمان زبان دست کم گرفته شده است، شاعر باید آگاه باشد که صرف رعایت معیار بودن زبان یکدستی به همراه نمیآورد. دقت در استخدام کلمات، حفظ تناسب معنایی و توجه به نقش موسیقایی کلمات میتواند ایجاد کنندهی زبانی سالم باشد. متاسفانه در سه اثری که برای نقد ارسال کردهاند این جنبهها کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند.
اثر اول به نظر میآید سه بند از یک چهارپاره باشد، مبهم بودن قالب قدری از زیبایی اثر کاسته است، نمیخواهم بگویم ما چهارپاره سه بندی نداریم، اما وقتی شاعر این قالب را انتخاب میکند انتظار میرود از ظرفیتهایش هم استفاده کند.
رخ نمایے میکنے رنگ از رخ من مےپرد
ڪیش و ماتم میڪنے هوش از سر من مےرود
شوق یڪ بوسہ به لب هایت چو اسبے سرڪش است
میڪشد افسار خویش و گاهے از من میےرَمَد
هم قافیه گرفتن میرود و میرمد چندان زیبا نیست، به خصوص که باید بدانیم در نگاه سنتی سنجش بن مضارع مبنای قافیه بودن است، وقتی برو و برم که بن مضارع میرود و میرود هستند با هم قافیه نمیشوند پس طبعا باید بگوییم با قافیه با کیفیتی مواجه نیستیم، به خصوص که شعر چهارپاره است و شاعر در انتخاب قافیه بسیار آزاد بوده است. زبان هم بسیار پر تکلف است.
من چو سرباز دلیرے آخر خط آمدم
از فریب چشم تو سرباز تنها ماندهاَم
چون که در قلب وزیرم جای خود خوش کرده ای
شاه عقلم را به کیش و مات فیلت راندهام
من در درک معنای این بند قدری عاجزم، تناسب مهرههای شطرنج گویا شاعر را فریفته و او را از مضمون پردازی درست بازداشته است.
آسِ دل داری تو در قلبم اِمارت میکنے
با یکے سرباز دل شاهم اسارت میکنے
در قمارے خانه دل را تو ویران کرده اے
با کمے ناز و ادا من را عمارت میکنے
نگاه کنید به برخورد با زبان در مصرع دوم این بند
با یکے سرباز دل شاهم اسارت میکنے
میبینید که جمله بندی چه قدر از شرایط طبیعی دور است.
مندرخیالت همچو یک دیوانهی وحشی
تو در میانم بهترین ارامشم هستی
تیری ز مژگانت خورد بر قلب بیچاره
جریان احساسم زند بیرون از این نشتی
با یک نگاهت قلب ما در جای خود لرزید
منعاشقت گشتم ولی شاید کمی کشکی
ماهی شدی اما کمی قلاب ما ریز است
هر بار در چنگم شدی ازدست من جستی
عطر تنت غالب شده بر بوی الکلها
تو خود بگو از جام ما بیداری یا مستی؟
گفتی برو شاید شوم از دست تو راحت
میمیرمت شاید کنی از شادیات رقصی
در این شعر که به ظاهر تلاش شاعر برای نوشتن غزل بوده است قافیه به کل اشتباه است، شاعر با تصور اینکه (ی) پایان کلمات قافیه را خواهد ساخت کلماتی را به عنوان قافیه آورده که اصلا با هم قافیه نیستند، شاعر باید بداند آن (ی) متعلق به کلمات نیست در نتیجه در نقش ردیف خواهد بود و شعر فاقد قافیه است، هستی و مستی و جستی تنها قافیههای درست این شعر هستند، زبان هم بسیار دارای ایراد است، شاعر باید با وزن راحتتر رفتار کند تا اینقدر به تکلف نیفتد.
خوابیده ام در زیر یک خروار خاموشی
در حسرت آغوش یا حرفی دَرِگوشی
خوابیده ام اطراف من دیوانه ها مردند
گاهی خودم را میزنم بر یک فراموشی
هر بار میبینم تورا از غصه لبریزم
زیرا تو هر گز جامی از چشمم نمینوشی
آن شال سبزی را که از ذوقم خریدم
صد حیف هرگز پیش من آنرا نمیپوشی
گاهی به جایت یاد تو سر میزند من را
گاهی به جایت میکند با من هم آغوشی
ترکیب خروار خاموشی به نظرم زیبا و بدیع است، اما در مصاریع بعد باز هم مشکل رفتار غیر طبیعی با زبان مطرح است، اینکه اینقدر بر سلامت زبانی تاکید دارم بدان سبب است که بارزترین ویژگی تسلط شاعر زبان است.
خوابیده ام اطراف من دیوانه ها مردند
گاهی خودم را میزنم بر یک فراموشی
به این بیت نگاه کنید فعل در مصرع اول از نظر زمانی دچار ایراد است، بر یک در مصرع دوم هم بسیار نازیباست اینها شکل دهنده مشکلات زبانی هستند که پیشتر به آنها اشاره کردم.
آن شال سبزی را که از ذوقم خریدم
صد حیف هرگز پیش من آنرا نمیپوشی
در این بیت ایراد وزنی هم وجود دارد مصرع اول یک هجا کمتر از کل شعر دارد، یعنی به جای مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن شاعر هجای آخر را کمتر آورده است.
گاهی به جایت یاد تو سر میزند من را
زبان در این مصرع بسیار ضعیف است شاعر میخواهد بگوید گاهی به جای خودت یادت به من سر میزند اما برای رعایت وزن مجبور به آوردن این شکل نازیبا شده است.
در مجموع به شاعر جوان توصیه میکنم قدری کتابهای تئوری شعر را مطالعه کند تا بر وزن و قافیه تسلط کاملتری پیدا کند.
با آرزوی توفیق.