عنوان مجموعه اشعار : خود
شاعر : امیررضا مفاخریان
عنوان شعر اول : خودقدردانم که درهم و برهم
در برآشفتگی تو مُردم
تا که آشفته وار خود باشم
کار و بارم همیشه سوی تو بود
سمت راه خروج ، راهم کن
تا پی کار و بار خود باشم
من مقید به این تکاپو ام
اگر این کشت بی ثمر هرزه ست
حاصلی می شوم به جبرانت
تا اگر هسته ات مرا تف کرد
بی غم و آب و تاب و قیل و داد
میوه ی آبدار خود باشم
عافیت خسته شد ، معافم کن
عاقبت خسته شد ، جوان مرگت
عاقبت مرده شد ، خلاصش کن
عاشقت هستم و فقط بگذار
این همه داغدار تو بودم
اندکی داغدار خود باشم
پیله ای خسته ام که بی پرواز
پیلبانی بدون اسلحه ام
از سرانجام تلخ حامله ام
مادر توله اسبِ فرجامم
توسن عشق بی سرانجامم
زین کُنَم تا سوار خود باشم!
پشت در ایستاده ام عمری
روی در واستی خود هستم
من کم و کاستی خود هستم
ای تمام و کمال، من خجلم
راه خوب نماندن من باش
تا که راه فرار خود باشم!
عنوان شعر دوم : به بابمزخمم که خون تازه ندارم
محروم چسب زخمم و گاهی
بی خون بها ، بدون جوابم
یکبار رد نشو که ببینی
هی زخم تازه سر زده انگار
از قطره های خون سرابم
بادم که قصد باده ندارم
آماده ای که باده بسازی
طوفان بی گناهم و مستم
غمدار از اینکه جبر تو هستم
از اینکه بی بهانه شرابی
از اینکه دائما به عذابم
دنیا که میش جامه و گرگ است
من هم که گرگ جامه و میشم
بی دست پیش و بی پس و پیشم
من راه ذبح عشق خود هستم
این میش عاشقم شده وقتی
دیده است سیخ داغ کبابم
گاهی صدای دیگری هستم
گاهی نمای دیگری هستم
گاهی غریب آینه هستم
آیینه هم چروک و غمین شد
از بس شبیه پیری ام هستم
در روزهای شاد شبابم
گاهی درِ دل خودم هستم
گاهی در دلم خوش و باز است
اما همیشه بسته ی بسته م
بق کرده ام که بغضم و قفلم
دق کردم آخر از غم درد
دقی که هی نخورده به بابم
عنوان شعر سوم : ..
دوست جوانم! حتماً میدانید که سخن موزون و قافیهدار با شعر تفاوتهای آشکاری دارد؛ یعنی نوشتۀ ما اگر معیارهای شعری را نداشته باشد، صرفاً سخنی موزون است! پس مضمون و درونمایه و شاعرانگی یک بحث است و ظاهر و وزن و قافیه بحث دیگری! سعی میکنیم آنقدر که مجال داریم به هر دو بپردازیم. فکر میکنم اگر از ظاهر، که همان وزن است، شروع کنیم بهتر باشد.
آیا همینکه وزن شعر را تقطیع کنید و از نظر تقطیع مشکلی نباشد، وزن نوشتۀ شما خوب است؟ متأسفانه جواب منفی است! درست بودن وزن با روان و دلنشین بودن وزن متفاوت است. «من مقید به این تکاپو ام» گرچه از نظر تقطیع درست است اما در آخرین هجا کاملاً توی ذوق میزند. جایی که همزۀ «ام» باید جدا و آشکارا تلفظ شود؛ انگار نه انگار که جزئی از کلمۀ قبل است. ببینید در خط بعدی «است» چه خوب در بافتِ «اگر این کشت بیثمر هرزهست» حل شده است! حالا این «ام» و «است» را با هم مقایسه کنید تا منظورم را بهتر متوجه شوید. در خط «بیغم و آب و تاب و قیل و داد» به آخرین واو توجه کنید! آخرین واو چه تفاوتی با دو «واو» قبل از خودش دارد؟ بله، قبلیها هجای کوتاه هستند و بهخوبی در بافتِ شعر هضم شدهاند، اما آخرین واو برای اینکه وزن درست باشد، یا باید بهصورت هجای بلند خوانده شود یا به شکل «قیل، وَ داد» که در هر دو صورت دلچسب نیست.
در «من راه ذبح عشق خود هستم»، «گاهی صدای دیگری هستم»، «گاهی نمای دیگری هستم»، «از بس شبیه پیریام هستم» و «گاهی درِ دل خودم هستم» شما «هست» را شبیه «است» استفاده کردهاید و درواقع برای درست شدن وزن باید «هـ» را ندیده بگیریم، «هستم»ها را «استم» در نظر بگیریم و به کلمۀ قبلیشان وصل کنیم و بخوانیم که اصلاً زیبا نیست! در صورتی که اگر بتوانیم «هستم» را درست تلفظ کنیم، مثل «گاهی غریب آینه هستم»، خیلی دلنشینتر خواهد بود. در مورد وزن «دق کردم آخر از غم درد» هم که باید بیشتر دقت میکردید. اگر در انتخاب واژهها بیشتر دقت کنید، حتماً آثارتان وزن روانتری پیدا میکنند. انتخاب درست واژهها نه فقط در صورت شعر (وزن)، بلکه در مفهومسازی هم بسیار اهمیت دارد. اگر واژهها بهتر انتخاب شوند، مشکلاتی که در معنی و مضمون دیده میشوند، کمتر خواهند شد. همان مشکلاتی که دوستانم در نقدهای پیشین به آنها اشاره کردهاند و متأسفانه در این آثار هم دیده میشود. انتخاب، مقولۀ بسیار مهمی است. گاهی آدم انتخابی میکند که چهار سال (بلکه هشت سال) پشیمانی به دنبال دارد!
تأثیر گرفتن از آثار دیگران بد نیست که هیچ، گاهی هم میتواند خوب باشد اما امکان دارد ما خوب تأثیر نگرفته باشیم! گاهی که از چیزی خوشمان میآید، دوست داریم شبیه آن را برای خودمان داشته باشیم و این دوست داشتن، میتواند موجب غفلت شود. ما سعی میکنیم سریع و ظاهری از آن تقلید کنیم، به همین دلیل به درونمایۀ آن کمتر توجه میکنیم. مشکل معنی و مفهوم در آثار شما جدیتر از مشکلات وزنی است اما این دلیل نمیشود که به سادگی حل نشود. توصیۀ همیشگی من این است که برای حل این مشکل، وزن و زیباییهای شعری را از نوشتهتان بگیرید و کلمات آن را به نثر روان بنویسید تا ببینید چه معنی و مفهومی دارد! در بخشهایی از آثارتان ایدهها و تصاویر ذهنی خوبی داشتید اما نتوانستید منظورتان را به مخاطب منتقل کنید و مخاطب بین کلماتی که در کل معنی خاصی نمیدهند، الکی پیچانده شده است. در بخشهای دیگری، احتمالاً خودتان هم بین کلمات نامتناسب و جملهبندیهای ناموفق پیچ خوردهاید! لطفاً توصیهام را جدی بگیرید. شعر، اول باید معنی منطقی و سادهای داشته باشد، بعد آن معنی را شاعرانه بیان کنیم و با آرایههای ادبی مختلف به آن زیبایی ببخشیم. ضمناً یادمان نرود که خیلی وقتها سادگی بیشتر از پیچیدگی جذاب و زیبا خواهد بود. سادگی غزلیات سعدی تکرارنشدنی است. سعدی این سادگی را به زیباترین شکل تحویل مخاطب داده است. البته شاعر مختار است که سادگی را کنار بگذارد و کمی پیچیدگی را دوست داشته باشد اما به شرطی که این پیچیدگی، سادگی را نقض نکند. در واقع شما وقتی میتوانید پیچیدهتر بنویسید که مرحلۀ سادگی را با موفقیت پشت سر گذاشته باشید. تصرف در زبان خیلی سخت و پیچیده است و نیاز به تسلط بیشتری دارد و انصافاً کار هر کسی نیست! «روی در واستی خود هستم» شاید در ذهن شما معنی داشته باشد اما برای مخاطب... آثاری که از شما خواندیم، نشان میدهد که بیش از حد درگیر بازیهای کلامی هستید که شاید تأثیر همان تقلید ظاهری باشد. بازیهای کلامی از شیرینترین شیرینکاریهای ادبی است اما نباید شاعر را از معنی و مضمون غافل کند.
اگر تأثیر صحبتهای منتقدان پایگاه نقد شعر را در آثار جدیدتان ببینیم و مشکلات قبلی در آثار جدیدتان تکرار نشوند، سایر منتقدان مجبور نمیشوند که همان حرفها را تکرار کنند و میتوانند با پرداختن به مسائل دیگری در آثارتان، شما را بهتر راهنمایی کنند و شما هم پیشرفت سریعتری را تجربه خواهید کرد. امیدواریم در این راه موفق باشید.