عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : امیررضا مشک بید
عنوان شعر اول : سپید؟ قلبی کشیدند
بر درخت
مُرد...
اکنون ولی درخت
کاغذی گشته
و یک مداد
این بار
خودش
برای خودش
قلب میکشد
بی اعتماد.
عنوان شعر دوم : انقلاببرگ های کوچکِ بیدِ خزانْ دار
با غرورِ چوبیِ رگ ها
ریختند مدام
برگ... برگ... شعار:
« زرد و بیماریم اما آزاد
های! آری! آزاد»
قطره ی باران شد
ابر، غمگین و رها:
« آه! در سلطه ی باد
آه! در سلطه ی باد...»
عنوان شعر سوم : ..
آقای امیررضا مشک بید حقیقی سلام.
شما شاعر بااستعدادی هستید اما نمیتوانم بگویم که به همان اندازه هم وقت گذاشتهاید و در حوزههای مختلف، از جمله شعر هزارساله و شعر مدرنِ بعد از نیما خواندهاید. واقعاً مهم است؟! البته که مهم است! خیلی هم مهم است! چون شاعر بااستعداد 17 ساله اگر 10 سال بعد در 27 سالگی هم محدوده مطالعات و عمق مطالعاتش، در همین حد باشد دیگر بااستعداد محسوب نمیشود! البته میدانم که نزدیک به کنکورید و ترجیح میدهم بیشترین زمان را برای درس صرف کنید. این روزها قبولیِ دانشگاه از نان شب هم واجبتر است! اما بعدش... حتماً وقت صرف کنید و «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی را بخوانید همچنانکه «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی را. اینها برای شروع، خیلی مهماند. زمانی که خودم شعر را شروع کردم، 3 سالی از الانِ شما، جوانتر بودم. کتاب حقوقی در دسترس بود اما کتاب شمس لنگرودی هنوز نوشته نشده بود! مجبور بودم دنبال تک تکِ شاعرانِ اسم و رسمدارِ بعد از نیما بگردم. کتابخانهها تقریباً از کتابهای قدیمی خالی شده بودند. در کتابخانهی ملی رشت برای آنکه یک نسخه چاپ سنگی دیوان صائب را امانت بگیرم و همانجا در سالن کتابخانه بخوانم، مجبور شدم روبروی رئیس سن و سالدار کتابخانه ملی، یک ساعت امتحان ادبیات فارسی بدهم تا او تأیید کند که من صلاحیتِ خواندنِ چنین کتابی را دارم! الان این مشکلات نیست. اطلاعات ادبی و علوم انسانی انحصاری و زندانی در مخزن کتاب نیست. برای همین هم هست که به جوانها توصیه میکنم که تا میتوانند از این روزگار پرنعمت استفاده کنند البته نسل ما شانسهایی داشت که نسل شما ندارند. کمی تاریخ بخوانیم؟ برگردیم به گذشته با ماشین زمان. سال 1362: هنگامی که جامعهی ایران در حال و هوای تشنج سیاسی سال شصت و حملهی جمهوری صدام حسین به ایران، به بازسازی اجتماعی-فرهنگی خود میاندیشید، یک اتاقِ کوچک در مجتمع کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان [که ارثیهی نه چندان محبوبِ دوران پیش از 57 به حساب میآمد] بدل به اتاقِ فکری شد که قرار بود آیندهی ادبی دوران تازه را رقم بزند. این اتاقِ فکر که بعدها مرکز آفرینشهای ادبی کانون نام گرفت حاصلِ کوششهای چهار مرد و یک زن بود. وحید طوفانی مسئولیت اداری و برنامهریزی و گفت و گو با مدیرانِ کانون را بر عهده داشت. جعفر ابراهیمی و اسدالله شعبانی که شاعرانِ شعر کودک بودند نظریهپردازان این اتاق فکر بودند. بیوک ملکی که همزمان شعر کودک و نوجوان و البته شعر کلاسیک بزرگسال را دنبال میکرد، به پلِ میانِ کانون و شاعرانِ جوان حوزه هنری بدل شد و منیژه پورقبادی در تلاش بود تا میانِ تجربههای مربیان کانون در کتابخانهها و رویکردهای هنری شعر معاصر ارتباطی سازنده را شکل دهد. سالِ شصت من هنوز عضو کتابخانههای کانون محسوب میشدم بی آنکه به شعر بپردازم. دو سال بعد، من عضو آفرینشهای ادبی بودم و بهمنماه سال 62، اعضای منتخب کانون از سراسرِ ایران در تهران گرد آمدند تا در نخستین گردهمایی شعری این اتاق فکر به شعرخوانی بپردازند. شبکهی دوی تلویزیون ایران، از این شب شعر تصویربرداری کرد و تا سالها، آن را مکرر پخش کرد حتی زمانی که دیگر ما جوان محسوب میشدیم! اتاقِ فکری که از آن گفتم، همسایهی اتاقِ دیگری بود در انتشاراتِ کانون که ساکنانِ آن سه تن بودند: سیروس طاهباز [که مترجم آثار همینگوی، یکی از متولیان انتشارِ آثار نیما ، ویراستاری برجسته و روزنامهنگاری بود که بهترین آثار فروغ فرخزاد و سهراب سپهری در مجلهی آرشِ او، نخستین انتشار خود را آزموده بودند در اوایل دههی چهل]، م.آزاد [شاعر برجستهی دههی چهل که بیانِ شعریاش را فروغ، بیانِ شعر آیندهی ایران خوانده بود] و احمدرضا احمدی [شاعر تجربهگرا و مشهوری که تأثیر آثارش بر شعر مدرن ایران بر کسی پوشیده نبود]. شاعران آفرینشهای ادبی کانون، از این منطقهی جغرافیایی-فرهنگی در خیابان وزرای تهران، سفر 37 سالهی خود را در ادبیاتِ معاصر آغاز کردند.
بهمنماه بود؛ جنگ بود؛ جنگِ شهرها با حملاتِ هوایی ارتشِ صدام حسین ادامه داشت؛ برف بود؛ نه از این برفهای کمزورِ سالهای اخیر؛ برف بود واقعاً! در خیابانِ وزرای تهران، مقابلِ سینما شهر قصه که بعدها به تاریخ پیوست، در سالن آمفیتئاتر مجتمع کانون پرورش فکری که سالها بعد بدل به سینما کانون شد، همزمان با برگزاری جشنوارهی فیلم فجر در سینما شهر فرنگ یا همان سینما آزادی امروز، شبِ شعری هم برگزار شد که شاعرانش در سنین زیرِ هجده سال بودند؛ البته شاعران 19 ساله هم داشتیم [بچههای سال شصت؛ که شاعران مستعدی بودند و جذب کانون شده بودند و حالا به عنوان مربی در آنجا حاضر بودند؛ مسیری که سالها بعد برخی از ما برگزیدیم]. شاعرانِ مهمان هم آنجا شعرخوانی کردند تقریباً همهی شاعرانِ جوانِ حوزهی هنری، که به دعوتِ بیوکِ ملکی آمده بودند. شاعرانِ شعر کودک هم شعرخوانی کردند اما برخی هم که آمدند و نشستند و شعرهای کودکانِ شاعر را شنیدند شعری نخواندند؛ م.آزاد و احمدرضا احمدی شعری نخواندند اما با شاعران مستعدتر، در فاصلهی تنفسِ میانِ شعرخوانیها صحبت کردند، چنانکه سیروس طاهباز صحبت کرد؛ طاهباز، وقتِ بیشتری گذاشت؛ از برخی شاعرانِ نوآمده به سانِ شاعران حرفهای، در اتاقِ کارش پذیرایی کرد. با برخی از آنها ساعتها صحبت کرد. از میانِ شاعرانِ حوزهی هنری هم، سید حسن ثابت محمودی که «سهیل» تخلص میکرد و بعدها دیگر به نام سهیل محمودی شناخته شد، بیشترین وقت را گذاشت. با تک تک شاعران صحبت کرد چون اغلبشان برای صفحههای شعر اطلاعات هفتگی شعر میفرستادند. در آن شبِ شعر، تنها شاعران حضور نداشتند بزرگانِ هنرهای تجسمی هم بودند. به گمانم ممیز هم بود چنانکه سینماگران کانون هم شعرها را شنیدند. کیارستمی هم بود البته جشنوارهی فیلم فجر در سینمای نبشِ وزرا، با صفهای کیلومتری و بازارِ سیاه فروشِ بلیت در جریان بود و بیشترین استقبال از «جنگ ستارگان» لوکاس و «نقطه ضعف» اعلامی شده بود با این همه، سینماگران ترجیح داده بودند به رغمِ برخورداری از بلیتهای رایگانِ جشنواره، شعرِ این شاعرانِ نوآمده را بشنوند. دوربین تلویزیون هم حاضر و ناظر بود و همهی مراسم را در همهی روزهای برگزاریاش پوشش داد. گرچه همهی آن کودکانی که در این شب شعر گرد آمده بودند به جریانِ اصلی شعر معاصر نپیوستند و بعضی از آنان شعر را رها کردند و به زندگی غیرِ هنری پرداختند اما برگزاری همین شب شعر بود که همهی اتفاقاتِ بعدی را در چارچوبِ حمایت از شاعرانِ مستعدِ کشور رقم زد.
*
شما شاعر مستعدی هستید بعضی شانسها را دارید که نسل ما نداشتند بعضی شانسها را هم ندارید که این به آن در! به هر حال امیدوارم که 10 سال بعد، نام شما را به عنوان شاعری حرفهای بشنوم. پیروز باشید.