عنوان مجموعه اشعار : بند کفش
شاعر : امیر کیوان شعبانی
عنوان شعر اول : لبخوانی-یک طنز((ضایعااااات خریداااااااااارییییییییم))ها
مادرم را بی اعصاب
و گوینده ی خبر را لال کردند
حال سالهاست
به لبخوانی اخبارگو
عادت کرده ایم
عنوان شعر دوم : بند کفش-برای دانش آموزان بروجرد سال ۶۵((باز یادت رفت بند کفشت را ببندی))
برادرش را به مدرسه رساند
و یک ساعت بعد
برای شناسایی جسدش برگشت
(( همه سوخته بودند
بند کفش او اما
هنوز باز بود))
عنوان شعر سوم : گلوله ی سرگردانشبانه
هیکلی سیاه پوش
-در میان برف و مه-
حکومت نظامی را می شکند
و به دیدار مزار او میرود
((مرا ببخش
به وصیتت عمل نکردم
آن گلوله ی خونین
- به یادگار-
بر سقف اتاق خوابت سرگردان است))
بارها و بارها هر سه متن را خواندم، امّا نیافتم آن اتفاقی را که بخواهد منجر به شعر شدن این سه قطعه بشود.
در متن اول، صدای مداومِ خریداران ضایعات، طوری روی اعصاب مادر تأثیر گذاشته، که دیگر تحمل هیچ صدایی را ندارد، و بقیۀ افراد خانواده هم بهخاطر او یا بهاحترام او، قید صدای تلویزیون را زدهاند و در سکوت، اخبار میبینند. و شاعر مخاطب را به این تصوّر گمراهکننده رسانده است که آیا از سوی مادر، حساسیّتی ویژه درمورد ضایعاتیها وجود داشته است؟
در متن دوم، کودکانی در یک مدرسه سوختهاند، امّا یکی از آنها قبل از سوختن، بند کفشش باز بوده، و هنوز باز مانده! (اینکه چطور بند کفش نسوخته، خودش مسألهای است، و اینکه شاعر چقدر راحت، توانسته سوختنِ بچهها در مدرسه را اینطور عادیسازی کند که هیچ تألمی را برنانگیزد و حواس مخاطب معطوف به بند کش بماند، مسألهای است عجیبتر!) و مخاطب به این تصوّرِ گمراهکننده میرسد که آیا باز ماندنِ بند کفش، منجر به آتشسوزی شده است؟
و در متن سوم هم که البته از برخی ویژگیهای شاعرانه برخوردار است، با عناصری مواجه میشویم که چراییِ آنها در متن، بیپاسخ مانده است؛ نظیر اینکه در تضاد بودنِ سیاهیِ هیکل با سفیدیِ برف و مه، چه نقش و اهمیت ساختاریای در شعر دارد؟ و اینکه اگر سخن از حکومت نظامی است که احتمال قتل را در متن پررنگ میکند، پس چرا به جای گلوله در سقف اتاق خواب، که احتمال خودکشی را پررنگ میکند اشاره شده است؟
میخواهم بگویم متن سوم نیز علیرغم تظاهر به شعر بودن و بهرهمندی از برخی ویژگیهای شاعرانه، عملاً متنی سردرگم و بلاتکلیف است که حتی بهعنوان یک متن سادۀ خبری نیز از ابهام ـ نه از نوعِ شاعرانهاش ـ رنج میکشد.
در تلاش برای یافتنِ زاویهای که بتوان از آن، با نگاهی منصفانه، اتفاقی شاعرانه در این سه متن یافت، باز هم متنها را کاویدم و متاسفانه باز هم دستِ خالی باز گشتم.
بهنظر میرسد شاعر، آستانۀ اِعجابِ پایینی در مواجهه با کشفها و تصویرهای شاعرانۀ معمولی دارد و بهراحتی دربرابر کشفهای خیلی ساده و معمولی شگفتزده میشود و آنها را درخورِ شعر شدن مییابد؛ اتفاقی که در سالهای نخستین شاعری، طبیعی است، ولی شاعر پس از مجربتر شدن، بهراحتی از کنار چنین کشفهایی خواهد گذشت و بهنفع شعرترها و شاعرانهترها، آنها را کنار خواهد گذاشت.