فوزِ عظیم




عنوان مجموعه اشعار : بیگاه
شاعر : مهدی محرمی


عنوان شعر اول : بیگاه
از پگاه صبح تا بیگاه شب راهی زدم
غرق تاریکی شدم از غصه ها آهی زدم

مقصدم یک سوزن نازک درون کاه بود
شعله روشن کردم و بر خرمن کاهی زدم

مست بودم شیشه ی بی رنگ را بوسیدم و
فکر کردم بوسه بر لبهای آن ماهی زدم

تا غلاف چشم از روی دو چشمش باز شد
از همان آغاز فریاد امان خواهی زدم

بچه دهقانی درون یک جزیره بودم و
دل به دریا با امید دختر شاهی زدم

عنوان شعر دوم : مهتاب
مثل یک جغدک دیوانه در این فصل زمستان
شده ام شب به شب آواره و شبگرد و پریشان

آن پلنگی که می انداخت شبی پنجه به خالی
دیگر اکنون شده از جلوه ی مهتاب گریزان

چشم ها را که گرفتیم به بالا پی مهتاب
بی امان زد ته آن خیره شدن نم نم باران

مانده خاکستر مو حاصل باریدن آتش
برو ای ماه بمان در پس آن ابرک هجران

گرچه این عشق به من شاعری آموخته اما
در عوض در دل دیوانه نه دین مانده نه ایمان

نام او را ته این مشق قدیمی که نوشتم
دیدم آتش زده بر جان خودش دفتر و دیوان

عنوان شعر سوم : عشق
ای آنکه زمانی به تو دل باخته بودم
گهگاه تو را حاکم خود ساخته بودم

باز آمده ای عشق، به دنبال چه هستی
دیروز تو را در قفس انداخته بودم

این بار چه در داخل لیوان کلک هست
من نیمه ی پر را به زمین ریخته بودم

ای عشق، نه امروز و نه دیروز که هرگز
مجهول تر از کار تو نشناخته بودم

ای تف به حیای تو و صد حیف به من که
قفلی به در قلب نینداخته بودم
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر سه غزل. نخستین شعر، شاعر را به مضمون‌سازی بیت‌محور علاقه‌مند (و البته در آن، موفق) نشان می‌دهد. نخستین نکته‌ای که در غزل اول به چشم می‌خورد، برخی ناروانی‌های زبانی و بیانی‌ست؛ علی‌رغم توجهات آشکاری که شاعر به زبان داشته است؛ مثلاً در بیت نخست، توجه شاعر به نسبت و قرینه‌سازی لفظی و نوشتاری و حتی موسیقایی پگاه و بی‌گاه، ارجمند است ولی در همین بیت، کاربرد نحوی ردیف در هر دو مصراع، ناآشناست. «راه زدن» دو معنای قاموسی و کاربردی آشنا برای خواننده‌ی شعر دارد؛ منصرف کردن کسی و پرت کردن حواسش از چیزی و کاری، و البته دردی و راهزنی. قطعاً هیچ‌کدام از این دو در مصراع نخست مورد نظر شاعر نبوده بلکه شاعر می‌خواسته از «راه زدن» در این‌جا معنایی شبیه به «گام زدن» و «راه رفتن» را به دست بدهد. در مصراع دوم هم شاعر «آه زدن» را به جای «آه کشیدن» استخدام کرده است. زبان، واسطه‌ی مفاهمه‌ی شاعر و خواننده (یا شعر و خواننده) است و هرگونه تغییر در آن باید با احتیاط صورت بپذیرد وگرنه این خطّ ارتباطی را مختل خواهد کرد. این گونه تغییرات نحوی، به نظر این بنده‌ی حق، فقط وقتی مجاز و موجه خواهد بود که به مقصودی بلاغی در راستای نیاز مضمونی بیت یا نیاز فرمی شعر کمک کند. ضمن این‌که معنای نادرستی را در حاشیه القا نکند و موجب کژتابی معنوی نشود. یا مثلاً در بیت دوم، آن توصیف دقیقی که در «یک سوزن نازک» می‌بینیم، در «درون کاه» غیب شده است؛ تصویری که از این بیان به دست می‌آید (مخصوصاً با دقتی که در جزئی‌نگری شاعر راجع به سوزن وجود دارد و خواننده را ترغیب می‌کند که همین دقت را در مورد تمام تعبیر، حاضر فرض کند)، این است که یک دانه یوزن در داخل یک شاخه‌ی کاه فرو رفته است؛ هرچند سوابق ذهنی راه‌گشا و راه‌نمای فهم زبانزد مشهور «گم شدن سوزن در انبار کاه» هستند. بیت سوم در کنار تصویر مضمون‌ساز خوبش، حسّ و حال عاطفی خوبی هم دارد. در بیت چهارم هم غلاف نامیدن پلک، حدوداً متناسب و مؤثر استخدام شده؛ چون صحبت از امان خواستن است و یادآوری شمشیر و کشتار. ختم شدن مصاریع فرد ابیات سوم و آخر به «و...» (مخصوصاً تکرار این اتفاق فنی در دو بیت) قدری از گوش‌نوازی موسیقایی این بیت‌ها کاسته است. در بیت آخر، حقیقت آن است که تصویر جزیره و دریا غالب‌تر و برجسته‌تر از مفهوم دلبستگی دهقان‌زاده به شاه‌دخت از آب درآمده است. از همین رو، اگر قافیه به حرف شاعر جهت نمی‌داد، شاید تصویر «پری دریایی» در چنین بیتی متناسب‌تر از «دختر شاه بود». به هر روی، این‌ها مسائل عمده‌ای هستند که در هنگام تأمل در این شعر به ذهن می‌رسند. مضاف بر یک نکته‌ی فنّی دیگر که امیدوارم برای بهتر شدن شعرهای بعدی، راهگشای دوست شاعرم باشد: خیلی خیلی باید مراقب قوافی منتهی به «ی» باشیم. قافیه، هویت موسیقایی دارد. تنها هویت قافیه همین وجه شنیداری آن است. اگر دو کلمه‌ی «قافیه‌شده با همدیگر» علی‌رغم ظاهر و نوشتار مشابه، موسیقی مشابهی نداشته باشند، قافیه بودن‌شان خدشه‌دار می‌شود. ما دو سه نوع «ی» در کلمات فارسی داریم که موسیقی‌شان با هم متفاوت است. وقتی می‌گوییم «راهی که من رفتم،...» موسیقی «راهی» با وقتی که می‌گوییم «به سوی خانه راهی شدم» فرق دارد. به همین دلیل، قافیه شدن «راهی، آهی، خرمن کاهی، دختر شاهی» با «ماهی، امان‌خواهی» درست نیست؛ در دسته‌ی دوم، تکیه‌ی «ی» مشدّد و قوی‌ست. پیوستگی بیت‌ها و انسجام فضا در این شعر، تقریباً مطلوب است؛ هرچند می‌شده شکل پیایندی بیت‌ها (با روایت یا تداعی عناصر مضمون‌ساز) نظم بهتری داد. در شعر دوم، دیوانگی جغد، چسباندن «ک» به آن را موجه می‌کند. برعکس «ک» در «ابرک» (در بیت چهارم) که آمدنش به نفع شعر نبوده و تنها هنرش پر کردن وزن بوده است؛ در آن‌جا باید ابر هجران عظیم باشد تا مضمون شعر خوب اجرا شود ولی «ک» را در آن‌جا نه از جنس تحقیر و تصغیر می‌توان فرض کرد، نه تحبیب. بیان در بیت سوم و مصراع نخست بیت چهارم چنگی به دل نمی‌زند؛ برعکی مابقی سطور این شعر که بیان نسبتاً روانی دارند. در بیت سوم، نه «گرفتن چشم "به" بالا» تعبیر زیبایی‌ست از آنچه که شاعر می‌خواسته بگوید، نه «بی امان زدنِ نم‌نم باران، تهِ خیره شدن». در مصراع نخست بیت چهارم هم فارغ از نحوه‌ی بیان، با آن که می‌شود حدس زد که (احتمالاً) شاعر می‌خواسته تصویری از پیری و سفید شدن موها به دست دهد، ولی چون باریدن آتش مابه‌ازای بیرونی قابل حدسی ندارد، تصویر مضمون‌ساز، ابتر مانده و لذت‌بخش از آب درنیامده است. انسجام ابیات این غزل هم مقبول است ولی معلوم نیست چرا فقط در یکی از بیت‌ها (بیت سوم)، «منِ» شاعر، جمع (ما؛ گرفتیم) آمده است. در شعر سوم، کلمه‌ی «ریخته» قافیه‌ی درستی نیست و حتماً باید اصلاح شود. فقط اشتراک «خته» برای قافیه شدن این کلمات با همدیگر کافی نیست و مصوت بلند «آ» هم باید بین کلمات قافیه‌ی این غزل مشترک باشد تا قوافی صحت بیابند. در مورد بیت نخست هم نکته‌ای را باید گفت؛ مصراع دوم این بیت، به هبچ وجه قابل قبول نیست. اولاً «دل باختن به کسی» مرادف و مترادف «او را حاکم خویشتن کردن» نیست. در واقع به بیان دیگر، تعبیر «کسی را حاکم خود ساختن» در فضای تغزلی دل باختن، تعبیر متناسبی نیست. اگر این حکومت، حکومت بر دل بود و مثلاً شاعر گفته بود «تو را حاکم دل خود کرده بودم»، پذیرفتنی بود. قبول دارم که طنز و اعتراض و طعنه‌ای در این تعبیر هست که شاید مراد شاعر از استعمال این تعبیر آن بوده باشد. با ترجمه‌ی تعبیر «حکومت» به «ولایت» هم شاید بتوان حضور این تعبیر را توجیه کرد. به هر روی، حضور این عبارت قدری غریب و شوکه‌کننده است. ثانیاً با «گهگاه» نمی‌توان کنار آمد. شاعر در مصراع اول، دارد از زمانی سخن می‌گوید که دل باخته بوده است. اما در همان زمان هم دل باختن او گهگاه نبوده. حتی اگر مصراع دوم را مستقل و مجزا در نظر بگیریم هم باز معنی آن عجیب خواهد بود: «برخی از اوقات، تو را حاکم خودم قرار داده بودم». باید متوجه باشیم که «گهگاه» معنی «گاهی» ندارد. شناخت درست بار معنایی کلمات، یکی از خویشکاری‌های شاعران است. بگذریم. اما در پاسخ به پرسشی که دوست شاعر من در حاشیه‌ی این شعرها پرسیده‌اند، باید صادقانه عرض کنم که: اگر خیرخواهانه بخواهم مشورت بدهم، راستش نه، هنوز به نظرم باید کمی تأمل و تحمل بفرمایید. شعر شما ظرفیت‌های بسیار خوبی دارد. این را که کدام مضامین می‌توانند غافلگیری و دلنشینی داشته باشند، خوب تشخیص می‌دهید و مضمون‌سازی را هم خوب بلدید. شعرتان انضباط و انسجام خوبی هم دارد. خیلی از مصاریع‌تان هم بیان روان و صمیمانه و راحتی دارد. این‌ها حسن‌های کمی نیستند. از همه‌ی این‌ها گذشته، همشهری سلطان غزلید که خودش بخت و فوز عظیمی‌ست و آدم را به آینده‌ی شعر شما که از خطّه‌ی شعرید امیدوار می‌کند. اما راستش هنوز در برخی از ملاحظات فنی و زبانی، (جسارت مرا ببخشید) کم‌دقت هستید. در ایده، خوبید و در اجرا هنوز با شکل مطلوب فاصله دارید. بنابراین، اگر به این زودی‌ها برای چاپ کتاب‌تان وسوسه شُدید، حتماً و حتماً قبلش شعرها را به ویراستار شعرشناسِ ترجیحاً شاعری بسپارید.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۲
مهدی محرمی » یکشنبه 09 آذر 1399
خیلی خیلی متشکرم استاد عزیز که وقت گذاشتین و با نقد خوبتون منو از ایرادات شعرهام آگاه کردین، انشالله حتما سعی میکنم برطرفشون کنم. همچنین از لطفتون در تشویق و انگیزشی که مخصوصا در عنوان نقدتون هم جلوه گر بود از صمیم قلب سپاسگزارم. زنده باشید
محمّدجواد آسمان » سه شنبه 11 آذر 1399
منتقد شعر
درود بر آقای محرمی عزیز. استاد شمایید. انجام وظیفه کردم برادر جان. پیروز و کام‌یاب باشید.

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.