عنوان مجموعه اشعار : -
شاعر : اسحق فتحی
عنوان شعر اول : گیتی:نمی دانستم اینقدر بلند خواهی شد
که انگشتان به هم فشرده سایبان چشمان شود
و شب ها برای دیدنت از پشت بام
چشم بیاندازم به ژرفای آسمان
آنجا که پروین خوشه کرده وُ خرس بزرگ
امتداد دور شمال را رصد می کند
گرفت و گیری ست میان ذات الکرسی و جبار
میان ماه و شباهنگ
میان آلفا قنطروس و راه شیری
در مدار جاودانه ی هستی
که در تاری چشم های خیس
محو می شوند
عنوان شعر دوم : -سبز می شوم
با ناگهان تراوش باران
وقتی که رشته رشته ابریشم ذهن را می جَوَند
نوزاده پروانگان شعر
و تو...
چه سخت وانمود می کردی
که پروانه ها را دوست می داری
بی آنکه باورم کنی
عنوان شعر سوم : سرزمین غبار گرفته :با این هوا شما بفرمائید
می شود چیز دندانگیری نوشت
آنقدر که بیارزد ؟
حالا تو هی بگو...
من هم برای خودم سرفه می کنم
آقا یک ماسک لطفا"،شاید کمی قدم بزنم
آقای اسحق فتحی سلام.
به گمان من، هنر از منظر انتخاب راه برای هنرمند، به دو بخش کاملاً مجزا هم از هم تقسیم میشود: بخش همانندسازی جهان در بازآفرینی [که در نهایت به امری فروتر از نسخهی اصلی میانجامد گرچه زیباییهای خاص خود را دارد و مخاطبان و طرفدارانی پرشمار] و بخش رسیدن به جهانی شخصی و متفاوت از جهانِ پیرامونی که نشانههای مشترکی با جهانِ اطراف ما دارد اما با رویکردی کوآنتمی به آن، جهانی موازی را شکل میدهد که به دلیلِ عدمِ حضور جهان مشابه در بیرونِ اثرِ هنری، قابل مقایسه با آن نیست تا بازی را به جهانِ واقعی ببازد. متأسفانه برای رسیدن به بخش دوم، هنرمند راه میانهای ندارد که بتواند مستقیماً به آن دست پیدا کند بنابراین اول باید به بخش اول برسد و از آن عبور کند بعد، پس از کسبِ این «تخصص» [که همانند هر تخصص دیگری، آموختناش صرف عمر و زمان و در نهایت دستیابی به تجربه را میطلبد] اگر هنرمند خوششانسی باشد به بخش دوم برسد. به همین دلیل است که در کار هنرمندان بزرگ، هر دو مرحله را میبینیم و در کار آنهایی هم که نمیبینیم یک خلاء زمانی طولانی را شاهدیم که به دلیل پنهان کردن مرحله نخست و حتی نابود کردن آثار این دوره از کارشان است. میخواهم در اینجا به سراغ توصیهی چهرهای بروم که با وجود اینکه با تصویر سینماییاش او را میشناسیم اما بازیگر و سینماگر بزرگی نبوده اما به دلایل مختلف [که در اینجا فرصت بسط و تشریحاش نیست] بدل به یکی از تأثیرگذارترین چهرههای فرهنگ عامه در قرن بیستم و قرن بیست و یکم شده. بروس لی در سال ۱۹۶۵ [شگفتا در 25 سالگیاش] در نامهای به یکی از دوستانش مینویسد: «در هنر کونگ فو سه مرحله وجود دارد: مرحلهی اول، مرحلهی ابتدایی است که شناختی از هنر رزمیدن وجود ندارد. هر کس از این مرحله فراتر نرود، صرفا بطور غریزی عمل میکند، یعنی بطور غریزی حملات را دفع میکند یا ضربه میزند. این مرحله بیتردید مرحلهی غیرعلمی است. مرحلهی دوم، مرحلهی نفوذ فکری به سپهر فلسفهی کونگ فو است، یعنی مرحلهای که در آن ابزارهای دفاع و حمله، ایستادن درست، نفسگیری صحیح و تامل و اندیشیدن آموخته میشود. این مرحله بیتردید مرحلهای علمی است ولی متاسفانه آزادی و فردیت رزمیکار در آن از دست میرود، چرا که ذهن رزمیکار شروع به محاسبه و تحلیل حرکتهای گوناگون میکند و بدتر از همه اینکه این فعالیت فکری، رزمیکار را از معنای پیکار و واقعیت دور میسازد. مرحلهی سوم که من آن را مرحلهی خودانگیختگی مینامم، پس از سالها تمرین و ممارست به دست میآید و رزمیکار به این شناخت دست مییابد که کونگ فو یک مذهب نیست و نباید و نمیتوان سبک خود را به حریف دیکته کرد، بلکه باید مانند آب منعطف بود و خود را با حریف تطبیق داد. در این مرحله است که همهی سبکهای رزم، به یک حداقل فروکاسته میشوند و تدریجا رنگ میبازند و جای آن را انعطاف و سبکی و سادگی میگیرد. بدینسان زنجیرها از دست و پای رزمیکار گسسته و او آزاد میشود تا شخصیت رزمی خود را متجلی سازد.» تعریفی که او از کارش به دست میدهد مو به مو برای کار هنری -هرکار هنری- صادق است و با این تفاوت مشخص و روشن که حریف هنرمند، تاریخ هنر است که خیلی هم پرزور است!
این موارد را نوشتم که خدمتتان عرض کنم که در این سه اثر ارسالی شما، «زبان» نرمش بسیاری از خود نشان میدهد و نشانههای موفقیت در بخش اولی که به آن اشاره شد، قابل مشاهده است بنابراین برای موفقیت بیشتر، باید از همین الان خودتان را برای بخش دوم آماده کنید که البته ممارست خیلی بیشتری را در بخش نخست میطلبد. روی مجسم کردن صحنه و کُنشها، بیشتر متمرکز شوید و شروعهای خوب را فدایِ ایدههایی فروتر از «شروع خوب» نکنید. «با این هوا شما بفرمائید» شروع خیلی خوبیست که در نهایت به ایده «ماسک زدن» تقلیل پیدا میکند. چرا؟ چون شاعر به جای ایجاد زنجیرهی تداعیها در آغاز، بسیار کمانرژی با ایدههای تکراری ادامه میدهد [می شود چیز دندانگیری نوشت/ آنقدر که بیارزد؟] و «صحنه»ای خلق نمیشود که بازیگری داشته باشد. پاراگراف پایانی شعر دوم هم خواندنیست:
چه سخت وانمود می کردی
که پروانه ها را دوست می داری
بی آنکه باورم کنی
شما خوشبختانه پرکارید و پرکاری، فرصتِ تجربه کردن را به شاعر میدهد و تجربههای زیاد، شگردهای شخصی را رقم میزنند. منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.