لزوم توجه به «صدای کوک» در نواختنِ سازِ عروضیِ «شکسته‌سرایی»




عنوان مجموعه اشعار : عصای سپید
شاعر : مهدی اکبری


عنوان شعر اول : انتظار
بذارین چشم‌هام قرمز شه، بذارین زار زار گریه کنم
من درختم که فصلِ پاییزو مثل ابرِ بهار گریه کنم

دوست دارم شبیه بچگیام بشکنم کوزه‌های مادرمو
خیره‌شم به دهنِ خشکش و بعد با چکِ آبدار گریه کنم!

مثل آدم یه گوشه کز کنم و از غمِ سیبِ زهرمار شده
توی چشمِ دریده‌ی شیطان، سنگ‌‌شم هفت‌بار گریه کنم

((بغلم کن شقایق غمگین تا که با "داریوش" گریه کنیم))
بغلم با نوار گریه کنی، بغلت بی‌گدار گریه کنم

سازِ جنگیم تارِ موهاته، مردِ از جنگ برنگشته منم
سنگرِ امن و استخونی من! شونه‌هاتو بیار گریه کنم

- مرد گریه نمی‌کنه "مهدی"، روی پاهات استوار بایست.
روی پاهام محکمم اما می‌شه با پشتکار گریه کنم

آه... نه! هیچ چیز بیش‌تر از اشک در انتظار "مهدی" نیست
مثل این جمعه‌های طولانی سال‌ها آزگار گریه کنم؟

#مهدی_اکبری_مهديار

عنوان شعر دوم : اشتیاق
قفس قفس پرم از اشتیاق بال و پری که_
گرفته‌اند به دندان سگان رهگذری که...

اگرچه ابرم و دریاست در میان دل من
کجا؟ چگونه بگریم؟ نه شانه‌ای، نه سری که...

نمی‌توانمت از شانه‌های عشق بچینم
تو از بلندترین شاخه دور دست‌تری که!

ضرر ندارد اگر روی دامنم بنشینی
تو از قبیله‌ی کبریت‌های بی‌خطری که...

به تنگ آمدم از زندگی، فرشته‌ی مرگم
مگر بیایی و این روح خسته را ببری که...

برای فتنه جز این‌ها که احتیاج نداری:
دو تا گلوله‌ی سبز و طناب مختصری که...

چقدْر حوصله کردم خبر بیاید و
دندان_
قرار بود بماند چقدر بر جگری که...؟

#مهدی_اکبری_مهدیار

عنوان شعر سوم : استخوان دست‌وپاگیر
دوست می‌دارم تبسم‌های يک نامرد را
مهربانیِ زمُختِ دست‌های درد را

می‌پسندم بيشتر از آبی فيروزه‌ای
روی دندانی عفونی لکه‌هايی زرد را

ايدز بايد می‌گرفتم بعدِ سرماخوردگی
لمس می‌کردم تنِ آرامِ مرگی سرد را

توی ليوان وجودم داشت تف می‌کرد مرگ
داشت تف می‌کرد آن حجمی که خالی کرد را

استخوان دست و پا گير مرا بيرون بکش
سير کن تا خرخره توله‌سگی ولگرد را

#مهدی_اکبری_مهديار
نقد این شعر از : یزدان سلحشور
آقای مهدی اکبری سلام.

از شعر سوم که بگذریم، دو شعر دیگر، آثار قابل تأملی هستند و دومی، غزل پر و پیمان‌تری‌ست. چرا گفتم از شعر سوم بگذریم؟ چون در میانه‌ی «پارودی»، «طنز»، «فکاهه» و شعر جدی، دائم در حال رفت و بازگشت مداوم است بدون آنکه در تجمعِ این اضداد [تز و آنتی‌تز]، به رویکرد سازنده‌ای [سنتز] برسد البته دو دهه است که به چنین رویکردی در غزل، لقب «غزل پست‌مدرن» داده‌اند که بخش اندکی از این جریان، توانسته‌اند به نتایجی برسند که در شعر معاصر قابل تأمل باشد با این همه من به شما حق می‌دهم که خواسته‌اید به سمت «اختلاط ژانری» پیش بروید شاید هم همین تجربه، روزی شما را به امضای هنری منحصر به فردی برساند با توجه به تسلطی نسبی که بر «قالب»، «بیان» و «مضمون‌سازی» دارید اما مطمئنم که آن روز، امروز نیست! شخصاً در این 34 سالی که در این حوزه فعالم، هم به خودم هم به دوستان توصیه کرده‌ام که از «تجربه کردن» نترسیم فوقش به شعر ناموفقی می‌رسیم که می‌تواند چیزهایی به ما بیاموزد. خودم سعی کرده‌ام در قالبِ تمامِ پیشنهادهای موجود شعری، تجربه کنم حتی در قالبِ آن‌هایی که اصلاً به عنوان منتقد، قبول‌شان نداشته و ندارم و حاشا نکنم که منتشرشان هم نکرده‌ام! با این همه، اینجا نامش «پایگاه نقد شعر» است اگر اینجا هم این آثار دیده و نقد نشوند، کجا باید دیده و نقد شوند؟
شاید بشود دلایلم را در عدم موفقیت کامل جریان «غزل پست‌مدرن» به این شکل خلاصه کرد که بعد از جریان «غزل نو» در دهه‌ی پنجاه و ادامه‌اش در دهه‌ی 60 با رویکردهای ایدئولوژیک متفاوت، در دهه‌ی هفتاد، «غزل هفتاد» متأثر از «شعر هفتاد» به پیشنهادهای تازه‌ای رسید که در غزل‌های محمد سعید میرزایی و هادی خوانساری خودی نشان دادند اما همان طور که «شعر هشتاد» ادامه‌ی منطقی «شعر هفتاد» نبود، «غزل پست‌مدرن» هم ادامه‌ی منطقی «غزل هفتاد» نبود. چرا؟ چون در جنگ مدام «کهنه و نو» که از اواسط دهه‌ی 20 شمسی به اوج رسید، غزل، صبر ایوبی داشت تا دوباره تاج و تخت خویش را پس بگیرد! و حمله‌ی نهایی غزل به شعر نو، از اواسطِ دهه‌ی هفتاد، با این استراتژی شکل گرفت که به حوزه‌های موردِ نظرِ شعر سپید و شعر ِ منثور نیز دست یابد که دست یافت اما غزلی که بعدها به غزلِ پست‌مدرن شهره شد، دیگر چندان غزل نبود! یعنی اگر تساوی مصراع‌ها را از آن می‌ستاندی، شعری نیمایی یا شعری سپید یا شعری منثور بود که در مضمون‌سازی و حتی جایگاه ساختاری قافیه، تفاوتِ ساختاری داشت با غزلِ هزارساله. این پیشروی غزل به سوی عرصه‌های تازه، گرچه تعدادِ کاربرانِ جوان‌اش را، به شکلِ چشمگیری افزایش داد اما باعثِ زمینگیری شعرِ سپید و منثور در حوزه‌ی «تولید ادبی» نشد. پس باید تمهیدی تازه اندیشیده می‌شد، که شد. اندک اندک، غزل‌سرایان دریافتند که اگر خواهانِ حفظ مخاطبانِ غزلِ سنتی و مخاطبانِ شعرِ نو، توأمان هستند، باید راهی تازه را برگزینند و نوگرایان هم به فکر افتادند که در مسیری موازی، چنین کنند. اکنون در دهه‌ی نود، به نظر می‌رسد که هر دو گروه، به داشته‌های یکدیگر، نه تنها رشک می‌برند که چشمِ طمع نیز دارند! دو،سه سالی‌ست که با اشعارِ نویی روبروییم که حلاوتِ غزل را دارند و البته به لحاظ آفاق تصویری و تغزلی، جهانِ مدرن را تصویر می‌کنند و از دیگرسو، غزلی به میدان آمده که نه تنها شعرِ سپید است و تصویرگرِ جهانِ مدرن، که در تضاد با نشانه‌شناسیِ غزلِ کلاسیک نیز، نیست. کدام، برنده خواهند بود؟ آیا واقعاً لازم است که برنده داشته باشیم؟ جهانِ مدرن، جهانِ رقابت است و رقابت است که جهانِ مدرن را به پیش می‌برد بنابراین با این نکات که عرض کردم شاید الان بهتر بتوان درک کرد که چرا غزلِ دوم را ارجح دانسته‌ام که کار قابل توجهی‌ست. در مورد کار اول، باید عرض کنم که برای موفق بودن در «شعر با کلام شکسته» هزار نکته‌ی باریک‌تر از مو را باید در نظر گرفت از جمله یک‌دستی «زبان» و «بیان» در شعر را که در این شعر به چشم نمی‌خورد یعنی گاهی زبان، کاملاً به شکل شکسته‌اش به کار گرفته می‌شود:
بذارین چشم‌هام قرمز شه، بذارین زار زار گریه کنم
من درختم که فصلِ پاییزو مثل ابرِ بهار گریه کنم
و گاهی به زبان کتابت می‌رسد:
آه... نه! هیچ چیز بیش‌تر از اشک در انتظار "مهدی" نیست
مثل این جمعه‌های طولانی سال‌ها آزگار گریه کنم؟
من با دو فرض، با این رویکرد مواجه شدم و در شعر شما، به دنبال «راستی‌آزمایی» این دو فرض بودم: اول اینکه بخش‌های «زبان شکسته»، دیالوگ‌اند و باقی، «توصیف روایت»؛ که در دست‌یابی به شواهد، موفق نبودم. دوم اینکه، شاعر، درابیاتی که به زبان کتابت است در واقع خواسته «فصلِ مشترک زبان شکسته و زبان کتابت» را به کار بگیرد که در این مورد هم به نتیجه‌ی قابلِ دفاعی نرسیدم چون شاعر می‌توانسته در مواردی که «زبان شکسته» را به طور کامل، رعایت کرده به این سمت پیشروی کند اما چنین نکرده.
مورد دیگری که شاعری با «زبان شکسته» را بسیار دشوار می‌کند، تفاوت طرز نواختن «ساز وزن عروضی» آن، با «شعر به زبان کتابت» است که این تفاوت، رسیدن به «صدای کوک» را برای «شاعرانِ اغلب کتابت‌سرا» بسیار دشوار می‌کند که امیدوارم در صورتِ تداوم این حرکت، شاهد توجه و تمرکز و تجربه‌های بیشتری از شما باشیم. پیروز باشید.

منتقد : یزدان سلحشور

یزدان سلحشور متولد 13 آذر 47 در رشت. شاعر، نویسنده، منتقد[ادبی-سینمایی]،مدرس، ویراستار،روزنامه‌نگار داور دو دوره جایزه جلال آل‌احمد و دو دوره جشنواره شعر فجر و جوایز ادبی دیگر از جمله جایزه نیاوران



دیدگاه ها - ۱
مهدی اکبری » سه شنبه 25 آذر 1399
سلام خیلی ممنونم از لطفتون جناب سلحشور❤

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.