عنوان مجموعه اشعار : عاشقانه
شاعر : فاطمه اعتضادى
عنوان شعر اول : تکرارگاهي صداي غم زده ي تار مي شوم
گاهي تبسمي به لب يار مي شوم
يك لحظه اشك تلخ فروغم و بعد آن
لبخند عارفانه ي عطار مي شوم
یک واژه ی کلیشه ایم مثل عشق بعد
من کشف عاشقانه ی اشعار می شوم
آرامشم به شانه ي دلداده ها سپس
دل شوره هاي لحظه ي ديدار مي شوم
حالم شبیه حال خودم نیست مثل توست
با خنده ها و اشک تو تکرار می شوم
متروكه اي كه آيينه نشناختش منم
در گوشه اي نشستم و زنگار مي شوم
اين عشق را اگرچه خودم كاشتم ولي
آخر شبيه ميثم تمار مي شوم
روزی که پای چوبه ی سبز و طناب عشق
از خواب مرگ دغدغه بيدار مي شوم
عنوان شعر دوم : بهانهبدان برای هر نفس تو را بهانه می کنم
پرنده ام که زندگی برای دانه می کنم
بخند؛ خنده های تو نُت نوشته ی خداست
صدای خنده ی تو را شبی ترانه می کنم
نگاه می کنی و من قسم به عشق می خورم
که این دو چشم تیره را چراغ خانه می کنم
خیال با تو بودنم چنان تنیده در سرم
که موی دختر تو را شبانه شانه میکنم
اگر پرنده باشم و قفس دو دست گرم تو
قفس گشوده هم شود تورا رها نمی کنم
عنوان شعر سوم : خطابرايت روي كاغذ مي نويسم اشک هايم را
تو از آيينه ی شعرم بخوان سوز صدايم را
تو رفتی و من از آن شب همیشه آه می نوشم
كه شايد كم كند اين غصه ي بي انتهايم را
دخیل سبز چشمانت مرا دیوانه تر کرده است
من آخر می ستانم از دو چشمانت شفایم را
اگر چه در تب و تابم، به دنبال تو می گردم
من آن بيمار حيرانم كه گم كردم دوايم را
غروب جمعه اي هستم پر از احساس دلتنگي
بخوان از چشم هاي ابريم حال و هوايم را
دعا كردم فراموشت كنم اما نشد انگار
خداي مهربان هم دوست دارد اين خطايم را!
خانم فاطمه اعتضادى سلام.
این دومین بستهی شعری ارسالی شما برای پایگاه نقد شعر است و به گمانم، به نسبتِ بستهی اول، موفقتر است یعنی غزلها مسیر رو به پیشی را پیمودهاند و از آن ابیاتِ تقریباً بیتوجه به استحکام زبان، به ابیاتِ سادهای رسیدهایم که در آنها، به استحکام «زبان» توجه بیشتری نشان داده شده است و از تقلیل شعر به شعار هم، پرهیز شده که خیلی خوب است. همان طور که همه میدانند اگر قرار بود شعر جای شعار عمل کند احتمالاً باید شعار جای تفنگ عمل میکرد و تفنگ جای تانک! اما تفنگ هیچ وقت جای تانک عمل نمیکند، پس باید بیخیالِ این معادله از اولش شد! البته نسل شما هم حق دارد؛ میروید شعرهای زمان جنگ را میخوانید و فکر میکنید چون آن موقع، شعارها را جای شعر قبول میکردند، همه وقت همین طور است! تازه آن موقع هم همهی شعرها این طور نبودند و البته یک تعبیری خدابیامرز سید داشت [سید حسن حسینی] به این مضمون: «وقتی دستت لای در مانده، فقط میتوانی از شدت درد داد بکشی، کسی هم ایراد نمیگیرد چرا به زبان سعدی و حافظ از دردت حرف نزدهای!» خدا را شکر که دست نسل شما لای در نمانده تا داد بکشید!
از اینها که بگذریم میرسیم به سه غزل شما که سعی کردهاید «غزل سهل» بگویید و هنوز تا «غزل سهل و ممتنع» فاصلهی زیادی دارند و اغلب هم تقاطع «مضمونسازی» و «قافیهها»شان، ناپلئونی رد شده است! [زمان ما هر کس با نمره 10 قبول میشد میگفتند ناپلئونی قبول شده است! الان نمیدانم چنین اصطلاحی هست یا نیست؟!] چطور؟ این طور!
يك لحظه اشك تلخ فروغم و بعد آن
لبخند عارفانهي عطار ميشوم
یعنی در تاریخ ادبیات مدرن و کلاسیک ما، غیر از «فروغ فرخزاد» کسی اشک تلخ نداشته که در اینجا محور «مضمون» قرار گرفته است؟ از اینها که بگذریم سندی تاریخی وجود دارد بر این اساس که عطار لبخند عارفانهای داشته و شهره خاص و عام بوده، که شما بر حسب «تلمیح» به آن ارجاع دادهاید؟ کلمات در شعر، باید با دقت انتخاب شوند نه بر حسب توالی قوافی و رفتن به سراغ نزدیکترین گزینه [تنهاگزینه، مطلوب است نه نزدیکترین گزینه]؛ واقعیت امر این است که اگر قافیه، ایام بود احتمالاً شما به عنوان شاعر «لبخند عارفانهی خیام میشدید!» اینکه شما میبینید که نه در لیگ برتر شعر پارسی، که در دسته چهار فوتبال شعر 1000 ساله هم، شاعران حرفهای «سهلگو» چنان کلمات را به کار میگیرند که یک کلمه را هم نمیتوان از بافت «مضمون» بیرون کشید، به دلیل تمرکز و توجه به «زبان»، «مضمون» و «قدرت ضربهزنندگی و جمعکنندگی قافیه» است. چرا شما دچار چنین مشکلی شدهاید؟ اول اینکه استفاده از «تلمیح» را دست کم گرفتهاید وقتی به سراغ «کهنالگوها» و «فرامتن» میروید باید به سراغ مشهورترینشان بروید و از روابط زنجیروار آنها، زنجیر تداعیهای مضمون خود را ببافید. دوم؛ سعی کنید از ترکیبهای به شدت تکرار شده در شعر 1000 ساله که دیگر رمقی ندارند و کمکی هم به شعر نمیکنند بپرهیزید: اشک تلخ و لبخند عارفانه، در شعر ما بیشتر از موهای سرِ محمدرضا گلزار تکرار شدهاند! ترکیبسازی، لااقل به شیوه سبک عراقی دیگر چراغی نیست که مسیر نسل نو را روشن کند. سوم اینکه انتخاب قافیه در بیت، گرچه در گرو توالی قوافیست اما توجه کنیدکه قافیه، با مضمون ارتباطی تنگانگ دارد و به دلیل همین ارتباط است که ایراد شاگردان نیما بر کلاسیکگویان روا نبوده؛ ایشان میگفتند که نقش توالی قوافی بر انتخاب «قافیه» در بیت، همان روند حل جدول کلمات متقاطع را طی میکند اما توجه نداشتند که شاعر با مهندسی درست «مضمون» میتواند قافیه را از این حصار نجات دهد. اگر دیوانهای صائب و کلیم و بیدل را تورقی کنیم، درمییابیم که چه بسا اگر ما به دنبال همان قوافی ایشان میرفتیم بدون مضامینی خلاقانه، در چاه یوسفی سقوط میکردیم که صد کاروان حله هم نمیتوانست ما را از آن بیرون بیاورد! [تلمیح به: کتاب «کاروان حله» (کتاب با کاروان حُلّه اثر عبدالحسین زرینکوب، یک مجموعه نقد ادبی است؛ بیست مقاله درباره بیست تن از شاعران بزرگ که رودکی، فردوسی، فرخی، منوچهری، ناصر خسرو، مسعود سعد، خیام، سنایی، انوری، خاقانی، نظامی، عطار، مولوی، سعدی، امیر خسرو دهلوی، ابن یمین، حافظ، جامی، صائب و بهار از جمله شاعران این مجموعهاند. طولانیترین مقاله، پیر نیشابور –خیام- در ۲۶ صفحه و کوتاهترین مقاله دهقان شاعر -ابن یمین- در ۶ صفحه است. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید) و همچنین شعر فرخی سیستانی با این آغاز: با کاروان حله برفتم ز سیستان/ با حله تنیده ز دل بافته ز جان]
در غزل دوم، مصراعها، اغلب موفقتر از بیتها هستند و به نظر میرسد که شاعر، وقتِ بسیاری را صرف تنیدگی عناصر مضمون در هم نکرده است. به این بیت توجه کنید:
خیال با تو بودنم چنان تنیده در سرم
که موی دختر تو را شبانه شانه میکنم
بیتی که در صورت اندیشیدن تمهیدات لازم میتوانست بدل به بیت خیلی خوبی شود اما متأسفانه چنین نشده. «قصه»اش که در نیامده و عطف به «فرامتن مشهور یا غیرِ مشهوری» هم ندارد تا «روند دراماتیک صحنه» را از بیرون پوشش دهد حالا برای توجیه حضور این کلمه «شبانه» چه باید کرد؟ چرا کلمه دیگری نیست؟ چرا روزانه نیست چرا عصرانه نیست یا...؟ صرفاً به خاطرِ پر کردن وزن؟ یا چون با «شانه» فقط یک «ب» اختلافِ حروف دارد و خوشآهنگ میشود؟
غزل سوم اگرچه مشکلات ویرایشی خود را دارد اما در مجموع، به گمانم موفقتر است و به نظر میرسد شاعر، کمی حواساش را به «محور همنشینی کلمات» داده است و گاه، مضامین و ابیات خوشی را هم شاهدیم:
غروب جمعهاي هستم پر از احساس دلتنگي
بخوان از چشمهاي ابريم حال و هوايم را
منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.