عنوان مجموعه اشعار : عشق یک طرفه
شاعر : ابوالفضل یوسفی
عنوان شعر اول : عشق یک طرفهگفتی بس است ، حرف ز پیشینه ام مزن
دامن به عشق [ یاور دیرینه ام ] مزن
زندانیِ یکایک سلول های من
حرف از رها شدن ز قرنطینه ام مزن
افراسیاب ، رستم دستان مخوان مرا
طعنه به قلب پاره ی تهمینه ام مزن
زنگار دل به آب محبت نمیبری_
با سنگ دست کم که بر آئینه ام مزن
در گنجه ی دلم ، تویی گنجم ، نگو برو
با این کلید واژه به گنجینه ام مزن
در انتظار جمعه ی دیدار هفته سوخت
لطفی کن از سر و ته آدینه ام مزن
با تیغ اخم و قهر به رنجاندنم نکوش
اینقدر طعنه بر دل بی کینه ام مزن
گفتی : که مرد زود دلش سرد می شود
بهتان به عشق [ آتش شومینه ام ] مزن
ای دل ، به قصد مقصد دریای سینه اش
اینقدر سر به تُنگ چپ سینه ام مزن
عنوان شعر دوم : دلصبح خلقت کآدمی را خالق از گِل آفرید
گِل کم آورد ، آتشی برداشت ، ز آن دل آفرید
بر لبش آهی دمید ، این آه و دم شد آدمی
آفرین گفتا به خود تا این گُل از گِل آفرید
گفت آب و آتش آری سجده ، آتش درگرفت
اهل نخوت را خدا از عشق غافل آفرید
مرکز اندیشه ها عقل است ، اما عقل کل
منزلش در مرکز احساس ها [ دل ] آفرید
آتش از کین قصد من کرد از درِ دل ، کور خواند
عقل در را باز کرد و باز مشکل آفرید
دل به یک سو می کشیدم ، عقل سوی دیگرم
از ازل حق عقل را با دل مقابل آفرید
دل ملاک برتری آدمی از غیر بود
ورنه عقلم را که حق در نقص کامل آفرید
گندم و آتش مسبب بود ، چون در اصل او
بین من با خویش [ من ] را حدفاصل آفرید
عنوان شعر سوم : .........
آقای ابوالفضل یوسفی سلام.
خوشحالم که همچنان در حال ادامه مسیر هستید و ناراحتم که صحبتها و نظراتم نتوانستهاند تأثیری را که منتظرش بودم در کوتاهمدت روی غزلهاتان بگذارند. [خدا را چه دیدی شاید شما از آن دسته شاعرانی باشید که ناگهان و به شکلی غافلگیرکننده، آثاریِ غیرقابل انتظار از لحاظ کیفی ارائه میدهند.] در بخش پیام برای منتقد نوشتهاید: «بنده جز اینکه هیچ گونه کلاس آموزشی شعر نرفتم، حتی درهیچ جلسه شعرخوانی هم نبودهام یعنی موقعیت جغرافیایی وکاری این اجازه رو بهم نمیده بنده تموم این شعرها رو توی سوپری که دارم (باتمام رفت وآمدها و سرنخ ازدست دررفتنهاش) نوشتم این صفحه اولین جایی هست که اشعارم رو منتشر میکنم» به نظرم به نکته خوبی اشاره کردید یعنی مکان وقوع شعرها؛ که اعجاببرانگیز بود که در بهترین موقعیتِ کسبِ «تجربهی زیستی» [که معدن طلای شاعران و نویسندگان و هنرمندان میتواند باشد] چرا از این تجربه، در این آثار، اثری نمیبینیم و چهرهی شاعر در شعرها پنهان است؟ فقط به این دلیل که شما غزل معاصر، یا نمیخوانید یا کم میخوانید؟ یا اشرافی بر شعر مدرن پس از نیما ندارید؟ یا آثار نظری مربوط به شعر را کم میخوانید یا نمیخوانید؟ 39 سال قبل که من کار شعر را با شعر کلاسیک شروع کردم، دسترسی به کتاب بسیار دشوار بود و برای به امانت گرفتن یک مجلد از دیوان صائب با چاپ سنگی و خواندنش در محیط کتابخانه ملی رشت، مجبور شدم حدود یک ساعت و نیم جلوی رئیس وقت این کتابخانه، امتحان ادبیات بدهم تا ایشان صلاحیت بنده را برای خواندن دیوان صائب در همان محل تأیید کنند! یک سال بعد با پارتیبازی و شفیع آوردن یک کرور آدم، توانستم عضویت کتابخانه دانشگاه گیلان را به دست بیاورم [که 7 سال بعد، رئیس وقت این کتابخانه که دکترای کامپیوتر داشت از امریکا، به رغم شناخته شده بودن من در استان و تهران، مُهر پایانی بر این عضویت زد با این دلیل که «من هم دوست دارم که هر بقال و قصابی کتاب بخواند اما به چه دردشان میخورد؟! ترجیح میدهم این کتابهایی را که تو میخوانی تا صد سال دیگر هم کسی نخواند تا کسی مثل تو بخواند!»] که معجزهای بود در آن روزگار که دستِ کتابخوان از کتاب کوتاه بود. نسلِ شما به آثاری دسترسی دارند که نسل من خوابِ خواندنشان را هم نمیتوانستند ببینند! دسترسی به موسیقی کلاسیک غرب، واقعاً دشوار بود دسترسی به آثار کلاسیک سینما تقریباً غیرممکن بود شاعران و نویسندگان نامدار دور از دسترس بودند اما الان همهی اینها در دسترس نسل شما هستند به فراوانی و آسانی. میدانید چند بار من در دبیرستان، به این دلیل که مدیر مدرسه معتقد بود که مهدی سهیلی بزرگترین شاعر معاصر است و ابتهاج شاعر نیست و من در دفتر دبیرستان مخالفت کردم، مجبور شدم بروم ولیام را بیاورم که اخراج نشوم؟! اینها حالا، احتمالاً به موقعیتهای کمیک شبیهاند اما در روزگار ما، تراژدی زندگی ما بودند!
خُب به نظرم حرفهای کلی را که باید درباره آثار ارسالیتان برای پایگاه نقد شعر میزدم، در نقدهای پیشین زدم! واضح است که این دو کار، شستهرفتهتر از آثار پیشیناند [گرچه بی اشکال نیستند] اما انتظار داشتم که این نهال بیشتر قد بکشد با این همه با همان رویکرد قبلی فقط «خوشظاهر»تر شده است. پس برویم سراغ همین رویکرد در ابیات:
در بیت نخست غزل اول، قافیه نه تنها جمعکننده مضمون نیست که «حشو» است یعنی چیزی به بیت نمیافزاید و صرفاً شمایل ظاهری قافیه را تأمین میکند و نمیگذارد که وزن، ناقص شود.
در بیت دوم، «قرنطینه» پیوند معنایی و زنجیرهی تداعیهای لازم برای منعقد شدن مضمون را ایجاد نکرده است به زبانی دیگر، «تنها کلمهای نیست که میتواند مضمون را منعقد کند».
بیت سوم، گرچه از لحاظ معنا، دچار سردرگمیست اما به دلیل استفاده درست از صنایع تلمیح و تناسب، با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
در بیت چهارم، «که» در مصراع دومش، حشو قبیح است و صرفاً برای پر کردن وزن آمده و نبودنش، اتفاقاً به نفع بهتر شدن بیت است اگر برای خالی ماندن آن هجای کوتاه، فکری بشود.
بیت پنجم، بیشتر از آنکه به طنز شبیه باشد به فکاهه شبیه است به دلیل استفاده از «کلید واژه».
بیت ششم، بیتی خواندنیست.
بیت هفتم، نشاندهندهی سعی شاعر در بازنمایی مضمونی بارها اجرا شده در شعر کهن است که در اینجا به دلیل بیتوجهی به نقش پایاندهندهی قافیه، منعقد نشده.
بیت هشتم، باز هم مشکل انعقاد مضمون را دارد که با قافیهای نامرتبط، تیر خلاص را بر شقیقهی مضمون شلیک کرده است!
بیت آخر، بهترین بیت این غزل است که کاش همهی ابیات چنین بودند؛ بیتی که در عین استفاده درست از قافیه و استعاره و تشبیه، بیتی متعلق به این زمان است.
غزل دوم، گرچه رویکرد بهسامانتری در منعقد شدن مضمون دارد اما تکرار مضامینی این چنینی در شعر کهن است و به گمان من، جز موفقیت شاعر در جمع تشویقکنندگان انجمنهای سنتی [به رغم اینکه شما نوشتهاید که به هیچ جلسهای نمیروید] نتیجهای ندارد. پیشنهاد میکنم غیر از مطالعه «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی و مجموعه آثار حسین منزوی، حتما در جلسات شعرخوانی هم شرکت کنید. [ولو جلسات مجازی باشند.] منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.