غذای بندانگشتی را خوشمزه بپزید!




عنوان مجموعه اشعار : یک شعر نو و دو رباعی
شاعر : محمدحسین لشگری


عنوان شعر اول : فصل فاصله
نه ماهی
نه خورشیدی
نه عاطفه ای
پاییز بی مهری

عنوان شعر دوم : توفان ناگهانی
یکریز آمد رابطه ها سرد شدند
پاییز آمد عاطفه ها زرد شدند
این نفرت بود یا که آن فصل خزان
باعث شده است مردمان فرد شدند

عنوان شعر سوم : تلخ
خسروها از شیرین ها سرد شدند
زوجی بودند اینچنین فرد شدند
افسوس،افسوس_آه_افسوس،افسوس
لیلی ها مجنون ها نامرد شدند
نقد این شعر از : احسان حسینی نسب
سلام

شعر اول، یک "طرح" است. البته، ممکن است بعضی‌ها از اینکه کسی شعر جدی‌شان را "طرح" بخواند، ناراحت شوند. یک‌بار یکی از مخاطبان پایگاه نقد شعر در تماس با پایگاه از اینکه منتقدی در نقد اثر او نوشته بود «در "متن" شما فلان چیز را نپسندیدم» ناراحت شده، خشمگین به دفتر پایگاه زنگ زده بود و اعتراض می‌کرد که «من شعر فرستادم؛ نه متن.» دوست شاعرِ خشمگین‌مان نمی‌دانست که شعر هم باید متنیت داشته باشد و اصلا متنیت، ربطی به شعر ندارد و حتی یک فیلم سینمایی هم باید متنیت داشته باشد. این توضیح را دادم، مبادا شما به "طرح" اعتراض داشته باشید و بگویید که یک شعر نو ارسال کرده‌اید و این، طرح نیست. طرح، یک گونه‌ی شعری مدرن در شعر فارسی است که اگر بخواهیم آن را گونه‌های معروف شعری در زبان‌های دیگر تطبیق بدهیم،‌ به "هایکو"‌در شعر ژاپنی و "توقیعه" در شعر عربی اشاره می‌کنیم.

خیال‌انگیزی و شاعرانگی، کوتاه بودن و زدن حرف‌های مهم در همان چند کلمه‌ی محدود در شعرِ طرح، جزو اصول این گونه‌ی شعری است. شما هم سعی کرده‌اید با استفاده از وجه عاطفی کلمات ماه و خورشید و عاطفه و مهر و پائیز و بی‌مهری یار، یک طرح شاعرانه خلق کنید. خب؛ احسنت، این کار را قابل قبول انجام داده‌اید، اما اگر بخواهیم به آن نمره بدهیم، فقط نمره‌ی قبولی می‌گیرد، نه نمره‌ی بالا.

برای روشن شدن ابعاد موضوع، بگذارید چند تا طرح از شاعران فارسی‌زبان بخوانیم. یکی از معروف‌ترین طرح‌ها در شعر فارسی از آقای سایه است: «گلوی مرغ سحر را بريده‌اند/ و هنوز/ در اين شط شفق/ آواز سرخ او/ جاری است.» یا زنده‌یاد قیصر امین‌پور می‌نویسد: «و قاف حرف آخر عشق است/ آنجا که نام کوچک من/ آغاز می‌شود.» یا آقای علیرضا قزوه می‌سُراید: «زمین می‌گردد/ شب/ آواره‌ای است/ که به منزل نمی‌رسد.» طرح‌ها باید در کوتاه‌ترین مسیر ممکن، عمیق‌ترین تاثیر را بر مخاطب بگذارند. با این منطق، آیا شعر شما می‌تواند همین‌طوری در کوتاه‌ترین مسیر، به شاعرانه‌ترین شکل ممکن، عمیق‌ترین تاثیر را بر ما بگذارد؟ به‌نظرم این‌طور نیست.

برای حل این مساله، باید زبان را بیشتر بدانید. ببینید؛ شما به‌عنوان شاعر، باید کوتاه‌ترین مسیر و عمیق‌ترین شیوه را برای بیان حرف‌هایتان انتخاب کنید. شما رمان نمی‌نویسید که برای توضیح موضوع، یک پاراگراف، یا یک صفحه، یا یک فصل بنویسید. گاهی شما مجبورید همه‌ی حرفی که می‌خواهید در متن ادبی منثور در یک پاراگراف بگوئید را در شعر در یک کلمه، دو کلمه، مثلا در ترکیب اضافی یا وصفی به مخاطب بزنید. برای این کار شما باید خیلی بیشتر از متوسط جامعه زبان فارسی را بلد باشید و ظرفیت‌ها و کارکردهایش را بشناسید.

نوخسروانی‌های زنده‌یاد اخوان‌ثالث هم می‌تواند عمقِ استفاده‌ی درست شاعر از زبان فارسی را با عاطفه‌ی بلیغ، به شاعرانه‌ترین و عمیق‌ترین شکل ممکن در شعری کوتاه به شما نشان دهد؛ مثلاً: «ییلاقی/ شور شباهنگان/ -شب مهتاب-/ غوغای غوکان/ -برکه‌ی نزدیک-/ ناگاه ماری تشنه، لکی ابر/ کوهپایه‌ی سنگی ساکت و تاریک.» خواندن هایکوهای ژاپنی هم می‌تواند شما را با تصویرسازی‌های بدیع و زیبا بیشتر آشنا کند. مثلا آقای عباس صفاری یک مجموعه‌ی هایکو از آثار هایکوسُرایان ژاپنی را ترجمه کرده و در کتابی منتشر کرده‌اند: «ماه و تنهایی عاشقان» که خواندنش هم لذتبخش است و هم بسیار به شما در فهمِ ساختنِ تصاویر تازه و تر در شعر طرح کمک می‌کند.

درباره‌ی دو شعر دیگرتان که کوشیده‌اید در قالب رباعی آن‌ها را خلق کنید باید بگویم که در زمان سُرودن این شعرها اگرچه وزن را به درستی فهمیده بودید، اما نتوانسته بودید از آن به درستی استفاده کنید. وزنِ معروف رباعی "لاحول و لا قوه الا بالله" است؛ اما شما در هر دو رباعی وزن از دست‌تان دررفته و شعر از وزن خارج شده است و هر دو شعر در مصرع‌هاشان سکته‌ی وزنی دارند.

نکته‌ی دیگر که بر شعرهای دوم و سوم مترتب است، آن است که رباعی باید در مصرع آخر حواس مخاطب را به خود جلب کند؛‌ که رباعی‌های شما این کار را نمی‌کنند. خصوصا رباعی دوم که دارد ما را به چالش می‌کشد و از ما سوال می‌پرسد که چه چیزی باعث تنهایی آدم‌هاست؛ در حالیکه قاعدتا بهتر است شاعر حکم کند که مثلا رسیدن پائیز است که باعث تنهایی آدم‌هاست و این کار را با ظرافت و شاعرانگی بیشتری هم انجام دهد. در شعر سوم، وضعیت کمی بهتر است. اگرچه اشکال وزنی باعث می‌َشود که از شعر لذت نبریم، اما باز در نهایت، در مصرع آخر شما به عنوان خداوندگار این شعر، دارید برای ما مخاطبان اثرتان یک حُکم صادر می‌کنید؛ اگرچه این حُکم خیلی کلی است و از لحاظ معنا و مفهوم با مصرع‌های قبلی ارتباط چندانی پیدا نمی‌کند، اما همین که ما دست خالی از رباعی شما بیرون نمی‌رویم، خوب است.

رباعی مثل غذای بندانگشتی است؛ توی مهمانی‌ها بهش می‌گویند :فینگر فود". یک لقمه‌ی کوچولوست، ولی چون کوچک است و زود خورده می‌شود باید خیلی خوشمزه باشد. خوشمزگی‌اش هم به آن مصرع آخر است که آن را برای ما جذاب می‌کند. رباعی‌سُراهای خوبی در شعرِ امروزمان داریم که آثارشان هم جذاب است و هم مثل خوردن یک غذای بندانگشتی، خواندن آثارشان به آدم می‌چسبد. آثارشان را بخوانید و توی ذهن‌تان مصرع‌ها و فرم نتیجه‌گیری‌شان را تحلیل کنید. قول می‌دهم رباعی‌های بعدی‌تان خیلی بهتر از این‌ها خواهد شد.

شناخت وزن در شعر کلاسیک فارسی هم یکی از مهم‌‌ترین کارهایی است که باید بکنید. شما وزن را به خوبی نمی‌شناسید. نشناختن وزن و سُرودن شعر، مثل آن است که رانندگی را کاملِ‌ کامل بلد نباشید اما بخواهید توی مسابقات فرمول یک شرکت کنید. نمی‌شود؛ می‌بازید. هنرمند باید همه‌ی ابعاد آن کاری که دارد خلق می‌کند را بشناسد؛‌ نمونه‌اش در شعر اینطوری می‌شود که اگر رباعی می‌نویسید، باید وزن را به خوبی بشناسید، قافیه را هم همینطور، و ساختار رباعی را هم همینطور. باید از وزن خارج نشوید، استفاده‌تان از قافیه‌ها باید درست و مهم‌تر، منطقی باشد و در نهایت،‌ نتیجه‌گیری در مصرع آخر داشته باشد.

بگذارید این یادداشت را با یک رباعی از آقای صفربیگی تمام کنم: «تو آرزوی محال من باش رفیق/ من مال توام؛ تو مال من باش رفیق/ دلتنگ تو، دلتنگ تو، دلتنگ توام/ لطفاً نگران حال من باش رفیق.»

منتظر خواندن شعرهای دیگرتان هستیم.

منتقد : احسان حسینی نسب

روزنامه‌نگار و منتقد ادبی



دیدگاه ها - ۱
محمدحسین لشگری » دوشنبه 29 دی 1399
سلام.متشکرم از نقدتان

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.