برای سفری خیال‌انگیز آماده باشیم



عنوان مجموعه اشعار :
عنوان شعر اول : ‌نوزاد زنجیری
خداوندا از آن آتش که گُر دادم پشيمانم
خودم با دست خود کَندم که بنیادم پشیمانم
زمانی فکر میکردم که من در خود کرَم دارم
از اینکه فکر کردم مثل فرهادم پشیمانم
به زندانی که نامش عشق بود انگار افتادم
و الان هم از آن اسمی که می دادم پشیمانم
زمانی عاشقی یک بوسه از من خواست شش دادم
چرا ‌"یک" بوسه از من خواست "شش" دادم؟ پشیمانم
زهی آدم که من باشم، گهی عاشق گهی عاقل
دو تا بودم که از تعداد اعدادم پشیمانم
من از ایزد شدم غافل و زیر زور زنجیران
از آن نوزاد زنجیری که من زادم پشیمانم
و بعد از زادنش دادم به یک بدبخت و آن بدبخت
چنین بدبخت تر شد ، ای که دامادم! پشیمانم
خداوندا خودم کردم که لعنت بر خودم بادا
ولی من عفو می خواهم که سر دادم پشيمانم


عنوان شعر دوم : ‌


عنوان شعر سوم : ‌

نقد این شعر از : احسان حسینی نسب
سلام.
شعر برای قوام یافتن باید زبان شعری درستی داشته باشد. زبان شعر، رکن مهمی در شعر است. اگر شعر شاعری ساختار درستی داشته باشد،‌ یعنی وزن و قافیه و -احیانا ردیف آن- درست باشد، تازه از مرحله‌ی اول رد شده است. در واقع شعری که ساختار درستی نداشته باشد که اصولا شعر نیست. ما وقتی با شعر روبرو هستیم که از ساختار سالم عبور کرده باشیم و به مولفه‌های تخصصی‌تر و فنی‌تری در شعر رسیده باشیم. یکی از این مولفه‌ها زبان است.

شعری که زبان شعری درستی نداشته باشد، نمی‌تواند ما را به سفری خیال‌انگیز ببرد. مثل این است که شما در یک جاده‌ی سرسبز و زیبا در منطقه‌ای بکر،‌ سوار ماشینی باشید که خراب است و اجازه نمی‌دهد از طی کردن مسیر و تماشای طبیعت لذت ببرید. من در مواجهه با شعر شما در چنین وضعیتی هستم. شعر شما،‌ با توجه به سن و سال‌تان و با توجه به تجربه‌ی شاعری‌تان شعر خوبی است، اما زبان خوبی ندارد. ما با شعر شما به سفرِ خیال‌انگیزمان می‌رویم اما نمی‌توانیم از تماشای طبیعت لذت ببریم.

چند نمونه را از میان اشکالات توی شعرتان پیدا کرده‌ام و برایتان می‌نویسم. برای طولانی نشدن این نقد از ذکر همه‌ی آن‌ها خودداری می‌کنم و دعوت‌تان می‌کنم برای آن که بافت زبانی شعرتان معیوب نشود، توی همین شعر اشکالات دیگر را بیابید.
در نخستین بیت نوشته‌اید:‌ «خداوندا از آن آتش که گر دادم، پشیمانم/ خودم با دست خود کندم که بنیادم، پشیمانم.» خب، شما این پشیمانی را دارید از رهگذار جمله‌ها، ترکیب‌ها و عبارت‌هایی که توی این بیت ساخته‌اید، به ما منتقل می‌کنید. اما ما برای آنکه درک درستی از مفهوم پشیمانی داشته باشیم، نیاز داریم تا از خودِ‌ شما کمک بگیریم. شما توی این بیت گفته‌اید از آتشی که خودتان آن را گُر داده‌اید،‌ پشیمانید؛ از اینکه خودتان به دست خود بنیادتان را کنده‌اید هم همینطور. اما توی بافت زبانی این بیت، ساختار جمله را درست رعایت نکرده‌اید. ساختن تصویر گُر دادن آتشی که ما نمی‌دانیم از کجا آمده،‌ استفاده‌ی بی‌ربط از حرف ربط «که» برای پُر کردن وزن توی این بیت، می‌تواند حواس ما را از لذت بردن از شعر شما که ساختار درستی دارد،‌ پرت کند و اجازه ندهد ما از این شعر لذت ببریم.

یا مثلا در بیت دوم، «زمانی فکر می‌کردم که من در خود کرم دارم/ از اینکه فکر کردم مثل فرهادم، پشیمانم»، باز با الگویی مثل بیت قبلی روبروایم. کرم داشتن، چیزی نیست که کسی در خودش احساس کند. آدم‌ها یا کریمند،‌ یا بخیل و این هر دو، دو صفت‌اند که کسی نمی‌تواند آن‌ها را در خود احساس کند. مثل این است که من بجای آنکه بگویم «من آدم شادی هستم»، بگویم «من احساس می‌کنم در خودم شادی دارم»؛ و بعد، در مصرع بعدی هم باز ما متوجه منظور شاعر نمی‌شویم:‌ «از اینکه فکر کردم مثل فرهادم،‌ پشیمانم.» با نگاه به مصرع اول، که گفته‌اید آدم کریم و بخشنده‌ای هستید، چرا باید از اینکه مثل فرهاد هستید پشیمان باشید؟ اصولا ربط این دو مصرع به هم چیست؟‌ ما فرهاد را به بخشندگی نمی‌شناسیم؛ به عشق گدازان او به شیرین و تلاشی که برای وصال به او کرد، می‌شناسیم. چرا باید این دو تصویر در کنار هم قرار بگیرند و در نهایت ما قرار است از این بیت چه نتیجه‌ای بگیریم؟

برای حل این بحران که در بیت‌های اول دوم و بیت‌های دیگر وجود دارد، راه‌هایی هم هست. شاید شما اینطور توجیه کنید که «وزن، اینطور اقتضا می‌کرد که من مثلا در مصرع دومِ بیت اول آن حرف ربط "که"‌ را بیاورم تا وزن شعرم درست شود.» خب؛ دست‌تان درد نکند. وزن شعرتان درست است و این، برای شاعری در سن شما و با توجه به تجربه‌ی شاعری‌ شما،‌ عالی است. اما این که کافی نیست. ما می‌خواهیم شعر بهتری از شما بشنویم. شما به ما نشان داده‌اید که استعداد خوبی دارید. برای حل این بحران‌ها، باید زبان را بهتر بشناسید. اگر زبان را بهتر بشناسید،‌ خواهید دانست که آن حرف ربط «که» در آن مصرع که اشاره کردیم، اضافه و غلط است و ناخودآگاه از آن استفاده نمی‌کنید.

زبان شعر، چیزی آموختنی نیست. ادراکی است. یعنی آن را باید درک کرد، و درک آن، جز به خواندن و خواندن میسر نمی‌شود. خواندن، به شما الگوهای جدید زبانی را می‌آموزد و با خواندن است که ناخودآگاه اشکالات زبانی را توی شعر خودتان و شعر دیگران می‌یابید. شاعرانی هستند که امروز از خواندن غزل‌های آن‌ها برق از سرمان می‌پرد و غرق لذت می‌شویم؛ منزوی، سایه، نیستانی، شهریار و... . همه‌ی آن‌ها ساختار درستی توی غزل‌هاشان دارند: وزنِ درست، قافیه‌های صحیح و بعضا ردیف‌های مناسب؛‌ اما چیزی که شعر آن‌ها را در کنار شعر دیگر شاعران ممتاز می‌کند،‌ زبان شعری‌شان است. زبانِ‌ شعری منزوی با زبان شعر سایه فرق می‌کند، زبان سایه با زبان شهریار متفاوت است،‌ شهریار با رهی فرق می‌کند و همینطور، هر شاعری زبان شعری خود را با توجه به الگوهای زبانی تقویت و ممتاز می‌کند.

از شما دعوت می‌کنم شعرهای شاعران دیگر را بخوانید. نقدهایی که منتقدان پایگاه روی شعرهای دیگران می‌نویسند را هم بخوانید و اشکالات توی شعرهای آن‌ها را بیابید و سعی کنید از بروز آن اشکالات توی شعرتان جلوگیری کنید. شعر شما با توجه به ساختار صحیح شعری، شعر خوبی است و می‌تواند بهتر و بهتر هم شود.

ما هم بی‌صبرانه منتظر خواندن شعرهای بهترتان هستیم.

منتقد : احسان حسینی نسب

روزنامه‌نگار و منتقد ادبی



دیدگاه ها - ۱
عرفان عشقی نور » چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400
سلام. ممنونم فقط برای بیت دوم توضیحی میدهم: در ادبیات محلی آذربایجان ما ، داستانی عاشقانه هست با نام آصلي و کرم . سعی من در بیت دوم ساختن ایهام تناسب بود از اینکه فکر میکردم من کرم دارم( عاشقی مانند کرم هستم / بخشنده هستم) و در نتیجه شبیه فرهاد معروف بودم پشیمانم بخشندگی در فرهاد را در خرج کردن عشقش فهمیده ام. ای کاش بعد از ۴ ماه در مورد بقیه ابیات هم چیزی میگفتید بازهم ممنون

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.