مضمون، «ایده» نیست زنجیره تداعی‌هاست




عنوان مجموعه اشعار : لالای نیزه ها
شاعر : رضا میرزایی ازندریانی


عنوان شعر اول : عفیفه ها
خوابم نمی برد به گمانم پریده است
وقت نماز رد شده؟ آری سپیده است

بی حوصله بفکر قضای فریضه ام
چون پابرهنه ای که پی دین دویده است

دلخسته از تمامی عالم کف زمین
چون دختری که ازپل عابر پریده است

آن دختری که در عوض یک غذای گرم
با گریه مُهر باکره گی را دریده است

پس بی دلیل فکر غلط میکنم، همین
آن دخترک کجای شرعیت شهیده است؟

عفت درست در بغل سرد کوچه ها
لبهای خویش را ز خجالت گزیده است

اُف بر زنی که در پی یک لقمه نان خشک
قد اش درون سطل زباله خمیده است

عفت بیا ببین که زنی در محل ما
با چادری که شیخ فلانی خریده است

هرشب به نام عقدموقت به حجله گاه
یک بوسه ازلبان ظریفش نچیده است

من دلخورم از این همه ناشکری شما
از مادری که مهر از آبان ندیده است

از بیست و چهار ساله جوانی که نیمه شب
خود را میان خانه به داری کشیده است

از این همه دروغ و ریاکاری شما
از سارقی که شعرجدیدی خریده است


عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : یزدان سلحشور
آقای رضا میرزایی ازندریانی سلام.
از زمانی که نیما، انقلاب ادبی خودش را شروع کرد تا ظهور جریان «غزل نو» در دهه 50، بحث کهن‌گویی و نوگویی بسیار داغ بود و اغلب با «یا» شروع می‌شد اما از دهه 50، اندک اندک «یا» جایش را به «با» داد یعنی قرار نبود که شاعر، یا پیرو نیما باشد یا در چارچوب شعر هزارساله شعر بگوید. «غزل‌نو»گویان هم، خود را شاگردانِ نیما می‌دانستند و در عینِ حال، به چارچوب غزل هم وفادار بودند اما از دهه 80 نوعی غزل ظهور کرد که ظاهرِ غزل را داشت اما معیارهای غزل را نداشت. غزل، فقط مصراع‌هایی با تساوی وزنی و قوافی لفظی حاضر در محور عمودی شعر نیست. پاشنه‌ی آشیلِ «غزل پست‌مدرن» [پاشنه آشیل، دلالت بر ضعفی علی‌رغم سلامت و قدرت عمومی دارد که می‌تواند منجر به زوال شود. در اساطیر یونانی چنین آمده‌ که پیشگویی شد، آشیل در جنگی بر اثر اصابت تیر می‌میرد بنابراین مادرش تتیس آشیل را به رود ستوکس برد. گفته می‌شد اگر کسی در آن رود شسته شود نامیرا خواهد شد. تتیس فرزندش را در آن رود شست اما چون او فرزندش را از پا گرفته بود تا بدنش را بشوید، پاهای وی آسیب‌پذیر باقی ماند] به رغم تمام پیشنهادهای جالب توجه‌اش برای شاعر امروز، در همین نکته است. در بخش پیام برای منتقد نوشته‌اید: «حدود سه چهار سال میشه که دارم شعر میگم (البته به طور جدی) و تو مدت بجز اشعار آیینی چیز دیگه ای نگفتم خیلی برام مهم بود در مورد این کار غیر آیینی نظرتون رو بدونم و اگه راهنمایی یا پیشنهادی دارین استفاده کنم. راستی این شعر کاملا بداهه است» این شعر، شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دارد با آثار پیشین شما. شباهت‌ها احتمالاً در «روایتگری» خلاصه شود اینکه به هر حال شاهد «قصه‌گویی» هستیم در شعر و ابیات، به دلیل پیگیری یک «پیرنگ» [پِی‌ْرنگ یا پیرنگ برابر با Plot در حوزه هنرهای نمایشی و ادبیات ساختار، چارچوب و نظم و ترتیب منطقی حوادث در یک اثر ادبی یا هنری مانند داستان، نمایشنامه و شعر است. پیرنگ در فارسی طرح نیز نامیده می‌شود. ممکن است علاوه بر پی‌رنگ اصلی، یک یا چند پی‌رنگ فرعی نیز وجود داشته باشد. واژه «پی‌رنگ» در داستان به معنای روایت حوادث داستان با تأکید بر رابطه علیّت است. کلمه پیرنگ توسط جمال میرصادقی برای این معنی از هنر نقّاشی وام گرفته شده‌است؛ همانند طرحی که نقّاشان روی کاغذ می‌کشند و بعد آن را کامل می‌کنند یا پی ساختمان که معماران می‌ریزند و از روی آن ساختمان بنا می‌کنند] به هم متصل می‌شوند و همچنین قوافی، فقط در «لفظ» قافیه‌اند یعنی از لحاظ موسیقایی قرار است زنگی باشند برای تداوم این روند اما از لحاظ کارکردی و جمع‌کنندگی مضمون و هویت‌بخشی به استقلال هر بیت، کم و بیش از نقشِ کلاسیک خود دور شده‌اند. در آثار پیشین‌تان هم که برای پایگاه نقد شعر ارسال کرده بودید، همین روند را دیدم که به گمانم چندان به تحکیم آثار کلاسیک‌تان کمک نمی‌کند. تفاوت‌ها، در «بیان» است که بسیار نزدیک شده‌اید به «غزل پست‌مدرن» و در آثار پیشین، کاملاً در چارچوب شعر سنتی هیئتی و آیینی می‌سرودید که گرچه تسلطی نسبی را به نمایش می‌گذاشتید با این همه، برحسب رعایت کلام فرخی که «سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر» چندان کوششی نداشتید. در یک کلام، از لحاظ «بیان» این موفق‌ترین اثر ارسالی شماست که هم روایتگر زمانه شاعر است هم از لحاظ «رنگ» و «توصیف»، نمایانگر جهش شاعری‌ست که در حال «پوست‌اندازی شکلی»ست؛ البته، از منظر جهان‌نگری، هنوز همان شاعر آیینی در سخن است با این همه، شیوه بیانی تغییر کرده است. همه‌ی این مواردی که خدمت‌تان عرض شد به این معنا نیست که شاهد شعر بی عیب و نقصی هستیم. شعر شما، چه از نظر اصل زنجیره روایت‌اش، چه از نظر انتخاب «ایده‌ها»، در چارچوب «غزل پست‌مدرن» پدیده‌ای برای دست‌گرمی‌ست و تمرین؛ چون پیش از آن، تجربیات این‌چنینی بسیار بوده‌اند در این دو دهه اخیر؛ ولی خبر خوب این است که شاعر، با اتکاء ذهنیت و استعداد رو به پیش خود، ناخودآگاه‌اش را وارد عمل کرده، تا طرحی نو دراندازد. گمان من بر این است که پس از این شعر، حتی اگر بخواهید آثار آیینی سنتی هم بگویید [که حتماً خواهید گفت] دیگر چون گذشته نخواهند بود. این‌ها را گفتم که برسم به چند توصیه:
یک. این همه توضیح ندهید. در آثار پیشین‌تان هم «توضیح‌گرا» بودید. بگذارید «توصیف» کار خودش را بکند. بدتر از توضیح دادنِ صرف، توضیح دادنِ بعد از توصیف کردن است! این همه مشت گره کرده در شعرتان، مربوط به خشم شاعر نیست مربوط به هجوم توضیح است به شعر!
دو. قافیه، فقط تکرار چند حرف، در انتهای چند کلمه نیست. قرار هم نیست که باشد! مصیبت بزرگ «غزل پست‌مدرن» را از خودتان دور کنید! مضمون را بسازید و با قافیه، مضمون را کامل کنید. مضمون، «ایده» نیست زنجیره تداعی‌هاست.
سه. اگر قرار است غزل بگویید، غزل بگویید! اگر قرار است مثنوی بگویید، مثنوی بگویید! اگر قرار است قصیده بگویید، قصیده بگویید! بحث «اختلاط ژانرها» ارتباطی به «درهم‌ریختگی قالب‌ها» ندارد. لطفاً در مسیر بعدی خود، شعر نیمایی را به شکل خودش بگویید نیازی به گفتن شعر نیمایی، با تساوی مصراع‌ها نیست!
منتظر آثار تازه‌تان هستیم. پیروز باشید.

منتقد : یزدان سلحشور

یزدان سلحشور متولد 13 آذر 47 در رشت. شاعر، نویسنده، منتقد[ادبی-سینمایی]،مدرس، ویراستار،روزنامه‌نگار داور دو دوره جایزه جلال آل‌احمد و دو دوره جشنواره شعر فجر و جوایز ادبی دیگر از جمله جایزه نیاوران



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.