عنوان مجموعه اشعار : مرداب آرزوها
شاعر : کاظم قادری
عنوان شعر اول : زندگیزندگی مخلوطی از آمار وقبض وسفته هاست
کارزار انتخاب ماندن و نارفته هاست
آفتی از جنس نان وکبک وبرف واضطراب
خرمنی از بردگی درسال و ماه وهفته هاست
داستان آدم وسیب وسقوط و سوختن
یک پکیج کامل از مجموعه وارفته هاست
عنوان شعر دوم : چشماتچی بگم وقتی چشات مثل دوتا قنارین
ازتو آشیونشون سمت چشام فرارین
دلشون میخاد بیان که توی چشمام بمونن
توچشام لونه کنن ازعاشقیمون بخونن
ساقین مردمکات می میریزن توی چشام
مست مستم میکنن وقتی بهم میگن سلام
مگه میشه اون چشات توی چشام زل نزنن
مگه میشه باشم وبه سمت من پل نزنن
مگه میشه این دوتا پرنده رو من را ندم
توی سینه چشام مرغای عشقو جا ندم
آخ چه حالی میده اون لحظه که چشمک می زنی
بااشاره پشت هم هی تک و پاتک میزنی
آخ چه حالی میده اون لحظه که بال بال میزنی
باچشای قهوه ایت برای من فال میزنی
آخ چه حالی میده اون لحظه که مهمونم میشی
میای و می شینی و یه تیکه ازجونم میشی
قربون چشات برم نزاری پژمرده بشن
درد چشمات به جونم نزاری آزرده بشن
هم خدامیدونه وهم من که عزیزن او ن چشات
بزار عاشقی کنن قربون اون ناز وادات
عنوان شعر سوم : طالع نحسای طالع نحس آمده بردامن بختم
باتیغ بلا آمده هر شب سر تختم
مصلوب غم از هرجهتم کرده به زنجیر
پوشانده به تحقیر عیان عاریه رختم
بی قاضیم آورده به دیوان مکافات
بی حکم وقضاوت زده باسیلی سختم
عمری نفسم چیدی ودرپنجه چلاندی
ای بی پدر آزرده مکن یک سر لختم
سلام بر جناب قادری گرامی. از نوشتههایتان مشخص است که مقدمات شعر را در ذهن دارید و سعی میکنید آنها را به بهترین شکل رعایت کنید. از نظر وزن و قافیه مشکلات خیلی خاصی دیده نمیشود، به جز جایی که احتمالاً میخواستید بنویسید «هم خدا میدونه هم من» اما یک واو اضافه نوشتهاید. باز هم از سیر نوشتههای قدیم و جدیدتان مشخص است که چقدر سعی در اصلاح امور دارید و تلاش میکنید ایرادات قبلی را، که پیشتر دوستان منتقدم گفتهاند، در آثار جدید رفع کنید. برای نمونه میتوانم به این اشاره کنم که سعی کردهاید این بار آثارتان طولانی نباشد و از سر و ته ماجرا بزنید و کوتاهتر بنویسید. البته کاش نوشتۀ اول و سومتان اینقدر کوتاه نبود که مخاطب حتی متوجه قالب آن هم نشود! در واقع باید اندازه را نگه داریم؛ نه از مضمون بزنیم و سروته شعر را جمع کنیم، نه بیخودی ماجرا را کش بدهیم و ابیات اضافی در شعر بگنجانیم. اما از همۀ اینها که بگذریم، میخواهم دربارۀ آشفتگیهای آثارتان صحبت کنم؛ آشفتگی در مضمون و مضمونپردازی، آشفتگی در زبان و آشفتگی در انتقال مفهوم و پیام به مخاطب.
اول از «زبان» شروع کنیم. از این سه نوشتهای که این بار فرستادید، نوشتۀ دوم زبان یکدستتری دارد. توجه کنید که برای بررسی یکدستی زبان، هر اثر را مجزا نگاه میکنیم نه اینکه آثار را با هم مقایسه کنیم. منظورم از یکدستی زبان این است که در یک اثر، نوع زبان، انتخاب و چینش واژهها و در نهایت جملهبندی، بین زبان امروز و دیروز معلق نباشد. بهتر است سادهترین کلمات را برای بیان مضمون انتخاب کنید و به سادهترین شکل جملهبندی کنید. در سادگی، زیبایی بیافرینید؛ مثل سعدی که میگوید: «بیا که از غم عشقت مشوشم بی تو»؛ که اگر نمیدانستیم سعدی به زبان معیار مینوشت، میتوانستیم تصور کنیم که به زبان محاوره نوشته است! یعنی سادگی زبان و جملهبندی میتواند به اندازهای باشد که زبان گفتار نباشد و کلمات شکسته نشوند اما زبان به سادگی زبان گفتار به نظر بیاید؛ آن هم با کلمات معیار. انتخاب واژههای سخت و پیچیده کردن شعر، مضمونپردازی را مختل میکند؛ اشکالی که در نوشتۀ سومتان به اوج رسیده است! این بیت را با هم بخوانیم:
عمری نفسم چیدی و در پنجه چلاندی
ای بی پدر آزرده مکن یک سر لختم
وقتی کلمات درست انتخاب نشوند، انتقال مضمون با مشکل روبهرو خواهد شد. باید دقت کنیم که بتوانیم مفهوم و مضمون را بهدرستی به مخاطب منتقل کنیم؛ چطوری!؟ یکی از سادهترین روشها این است که مثل زمانی که مدرسه میرفتیم، شعر را معنی کنیم؛ یعنی وزن و قافیه را کنار بگذاریم و ببینیم چه گفتهایم. یک عمر نفسم را چیدی و در دست فشار دادی؛ ای بی پدر مرا اذیت نکن. این چیزی بود که از این بیت فهمیدم و آن «یک سر لختم» را اصلاً نفهمیدم! میخواستید بگویید که «یک عمر نفسم را گرفتی» و آیا «چیدن» برای این تعبیر مناسب است؟ بماند که «را»ی مفعولی را هم حذف کردهاید و جمله را ناقص تحویل مخاطب دادهاید. «در پنجه چلاندنِ نفس» به چه چیزی اشاره میکند و آیا تعبیر هنرمندانهای است؟ برای اینکه نوشتهای به شعر تبدیل شود به بیان زیبا و هنرمندانه نیاز دارد، وگرنه به ریختن کلمات در وزن، شعر نمیگویند. مشکلات این بیت، در بیتهای دیگر هم دیده میشود. بیت دیگری هم از نوشتههایتان بخوانیم:
زندگی مخلوطی از آمار و قبض و سفتههاست
کارزار انتخاب ماندن و نارفتههاست
در این نوشته هم کلمات بیدقت انتخاب شدهاند و تناسب خوبی بین آنها دیده نمیشود. برای مثال قبض و سفته با هم تناسب دارند اما «آمار» کنار آن دو واژه وصلۀ ناجوری است. مصرع دوم چه میخواهد بگوید و آیا این دو مصرع ارتباط خوب و قدرتمندی با هم دارند؟ نان و کبک و برف و اضطراب چه تناسبی با هم دارند؟ قطعاً این واژهها در ذهن شمای شاعر با هم تناسب دارند و قصد دارند مضمونی را منتقل کنند اما آیا روی کاغذ هم این توانایی را خواهند داشت!؟ مطمئناً خیر! من میتوانم ارتباط آنها را متوجه بشوم اما همۀ مخاطبان نمیتوانند. گذشته از اینکه مخاطب متوجه منظور شاعر میشود یا نه، این شیوۀ مناسبی از نوشتن نیست و مخاطب میفهمد که شعر بهزور سرهم شده است. شاعر باید طوری بنویسد که منِ مخاطب از آن لذت ببرم و سرِ کیف بیایم. تناسب خوبی که بین کبک و برف وجود دارد، بین نان و اضطراب و باقی واژهها نیست. آدم و سیب و سقوط و سوختن تناسب بهتری دارند گرچه «سوختن» کمی از بقیه دورتر است و «سقوط» هم مثلاً میتوانست «هبوط» باشد! حتی اگر یکی دوتا از این واژهها هم نبودند، باز دو سه واژۀ باقیمانده کارشان را درست انجام میدادند! همانطور که گفتم نوشتههایتان را برای خودتان معنی کنید و ببینید در تک تک ابیات توانستهاید منظورتان را برسانید یا نه! در کل شعر هم بررسی کنید که آیا مفهوم درست و کاملی دارد یا نه! در واقع اولین مخاطب نوشتههای خودتان باشید.
پیشنهادم این است که بیشتر شعر بخوانید. اشعاری را انتخاب کنید که ساده و روان باشند تا کمکم روی نوشتن شما هم تأثیر بگذارند. شاعران امروزی اشعار ساده، هنرمندانه و دلنشینی مینویسند. مثلاً این چند بیت را از اصغر معاذی بخوانید و دقت کنید که چقدر ساده و صمیمی است:
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف میآمد...
و سالهاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رختهای روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!
میان این همه ناخوانده، کفشهای تو نیست
در آخر نکاتی را هم دربارۀ تایپ کردن شعر بگویم. شاعر بهترین شعر را هم که سروده باشد، اگر شلخته و آشفته بنویسد، توی ذوق مخاطب زده است. موقع تایپ کردن، بین هر دو کلمه یک فاصله بزنید و «نان وکبک وبرف واضطراب» را «نان و کبک و برف و اضطراب» بنویسید. موقع نوشتن کلمات شکسته و محاوره هم دقت کنید که کلمات شکسته هم قواعدی برای نوشتن دارند. همانطور در زبان معیار «گذاشتن» و «گزاردن» تفاوت دارند، موقع نوشتن کلمات محاوره هم این تفاوت باید رعایت شود. برای مثال اگر میخواهید «بگذار» را به زبان محاوره بنویسید، «بذار» بهتر از «بزار» است. محاورۀ «میخواهد» هم «میخواد» است، نه «میخاد».
امیدوارم دستی به سر همۀ این آشفتگیها بکشید و در آثار بعدیتان با زبان سالم و قدرتمندی مواجه شویم که معنا را به بهترین شکل به مخاطب منتقل میکند. با این کار، از مضمونپردازیهای جدید شما بیشتر لذت میبریم. موفق و پیروز باشید.