عنوان مجموعه اشعار : عروسکهای گمشده
شاعر : نرگس جعفری
عنوان شعر اول : بومرنگپشت نگاه مشتاقم
پشت لبخند م
پشت گونه های سرخم
و زیر پوست کشیده ام
زنی خسته پنهان است
که دلش بال پروانه ایست
زود می شکند
در اسمانی که همیشه ابری ایست
وبا هر بهانه ای می بارد
و انقدر در لاک خود فرو می رود
که انگشتانش رنگ می گیرد
و هر بار که پیله می کند
به زندگی قبلی خود بر می گردد
به زنی که
پشت نگاه مشتاقش
وپشت لبخندش
و زیر گونه های سرخش
و زیر پوست کشیده اش
به خود پیله می کند
عنوان شعر دوم : فراموشیمن دختری کوچکم
با گرنبندی از صدف
ولی هرچه در ایینه نگاه میکنم
زنی میبینم
که سالها از من دور است
ودیگر زبان عروسکها را نمی داند
وطرز پختن غذا در ظرف پلاستیکی فراموش کرده است
و بوی گلهای پلاستیکی را نمی فهمد
ونمی تواند با گلهای قرمز باغچه به ناخنهایش لاک بزند
و برایش صورتی
قشنگ ترین رنگ دنیا نیست
وبا همه پولهایش لواشک نمی خرد
و میگزارد برای روز مبادا
که هنوز نیامده
پیرش کرده است
عنوان شعر سوم : پرستوی از سفر ماندهدر باغ سبز را نشانم دادی
وبعد تمام فصلها یم زمستان شد
من پرستویی بودم
که خاطره پرواز از ذهنش کوچ کرده
تنها به پریدن از اتاقی به اتاق دیگر دل خوش کرده است
وهروقت فکر رهایی به سرش میزند
درها با صدای محکمی تری بسته میشود
و هر وقت به اسمان فکر میکند
پنجره پر میشود از خطوط مبهم موازی
وهر وقت به کوچ فکر می کند
پناه میبرد به کنج خانه
جایی که زمین به اسمان نزدیک است
یا اسمان به زمین نمیدانم
فقط میدانم ابرها
جایی در حوالی گونه هایم
می بارد
خانم نرگس جعفری سلام.
اول از همه، خیر مقدم میگویم به شما و نخستین مرسولهی ارسالیتان برای پایگاه نقد شعر. از آنجایی که خیر مقدم با کلام تند و نقد بیمحابا، در تناقض است بنابراین به گمانم پیش از ورود به متن، چند نکته ضروری را باید به عنوان مقدمه عرض کنم:
یک. شعر منثور، گرچه در نگاه نخست آسانتر از شعر نیمایی یا آزاد یا شعر کلاسیک به نظر میرسد اما در واقع این طور نیست و سرودنش بسیار دشوارتر است چرا که نسبت به قوالب یادشده از یک پشتوانه قوی یعنی وزن عروضی بیبهره است بنابراین باید باقی رویکردها و گزارهها را به توان بالا داشته باشد تا مخاطب را از شیوه سرایش خود راضی کند مثل نابینایی که سعی میکند با قوی کردن باقی حواس خود، گاهی حتی نسبت کسانی که از نعمت بینایی برخوردارند، قویتر جلوه کند.
دو. همیشه وقتی میخواهیم به سراغ کاری برویم، مقایسه کارمان با بهترینهای آن کار، درست است نه با قلیلترین کیفیت در آن کار. در نتیجه، مثلاً بنده اگر بخواهم شعر کلاسیک بگویم و بعد اگر کسی بر این شعر عیب گرفت، یک کرور شعر پرعیب در شبکههای اجتماعی را مثال بیاورم، بدترین گزینه ممکن را انتخاب کردهام. پس برای پیشرفت باید به بهتر از خودم نگاه کنم نه به بدترین مثالها.
سه. یک قرن از ظهور نیما در شعر پارسی میگذرد و در این یک قرن، ما هم شاهد قلهها بودهایم هم شاهد درهها. در زمان حیات نیما، خودش منتقد درهها بود و البته بسیار عصبانی! چرا که حس میکرد بسیاری از پیروانش، ذات انقلابی را که او در شعر بنیان نهاده بود، درک نمیکردند. به قول محمد حقوقی –منتقد بزرگ شعر نو- بسیاری تصورشان از شعر نو این بود که با کوتاه و بلند کردن سطرها، میشود به شعر نو رسید! کار به جایی کشید که بندهخدایی نامه فرستاد برای مجله سخن به سردبیری دکتر خانلری که چرا بیکار نشستهاید و شعرهای سعدی و حافظ را نو نمیکنید؟! و برای تکمیل کار، غزلی از حافظ را به شکل سطرهای کوتاه و بلند نوشته بود و به این نتیجه رسیده بود که به این وسیله حافظ عاقبت بخیر شده است!
چهار. «بسیارخوانی» و «عمیقخوانی» در کار شاعری، حرف اول را میزند. من اگر ندانم متنی را که الان مینویسم تندرکیا 82 سال قبل همین طور مینوشته و در نتیجهی «اینطورنویسی»، نامش فقط در تذکرهها مانده جهت عبرتآموزی تاریخی (!) خُب دچار همان مشکل میشوم و اگر بدانم راهی را که الان دارم میروم شاملو در «هوای تازه» رفته و بعد متوجه شده که بدون اتکاء به ادبیات هزارسالهی ما، امکان موفقیت، بسیار اندک است و در نتیجه به «باغ آینه» رسیده، خُب راهم را طولانی نمیکنم از همان اولش، میروم دنبال راه حل. اگر بدانم که نیما 26 سال، به دلیل آنکه خودش آغازکننده بوده، مسیری را انتخاب کرده که اگر بعدش هم همان مسیر را در شعر میرفت دیگر الان نامش در ردیف سرآمدانِ شعر امروز نبود، خُب از اشتباهات نیما در آن 26 سال درس میگیرم.
پنج. شعر، یک تخصص است در مرحله اول. وقتی من تخصص را یاد گرفتم بعد میتوانم دنبال الهام و تغزل و گفتن از جهان شخصی خودم باشم. مثالی که من همیشه میزنم درباره تخصص و بعد رسیدن به «آن» -به قول حافظ- مثال مکانیک پنجه طلاست! همه میدانیم که در کلان شهری مثل تهران، تعداد مکانیکهای خبره پرشمار است اما حتماً برایتان پیش آمده یا از کسانی شنیدهاید که اتومبیل ایرادی پیدا کرده که حتی کارخانه سازندهاش هم از آن سر در نیاورده، بعدش یکی نشانی داده برو جایی که فلانی هست. اتومبیل را بردهاید آنجا، قبل از اینکه دهن باز کنید، سوار اتومبیل شده، یک دور کوتاه زده و عیبش را پیدا کرده و نیمساعته تحویلتان داده و هزینه کمی هم گرفته! همه تخصص دارند، اما این پنجه طلا، از مرحله تخصص عبور کرده و به مرحله الهام رسیده! با این همه، لااقل همین آدم، 20 سال شاگردی کرده است برای یاد گرفتن تخصص این کار!
*
واقعیت امر این است که سه متن ارسالی شما، به رغم داشتن حس و حال و گاه ایدههایی شاعرانه، از وجوه تخصصی عاری هستند. به ابتدای متن دوم توجه کنید که یک «کشف» دارید اما زبان و بیان، شعری نیست یا در اصطلاح «اجرا» ندارید. یک پاراگراف کامل را پشت سر هم مینویسم که خودتان منهای سطرنویسی شعر نو، قضاوت کنید: «من دختری کوچکم با گرنبندی از صدف ولی هرچه در ایینه نگاه میکنم زنی میبینم که سالها از من دور است ودیگر زبان عروسکها را نمی داند وطرز پختن غذا در ظرف پلاستیکی فراموش کرده است...» حالا یک شعر کوتاه و مشهور از فروغ فرخزاد را بدون سطرنویسی شعر نو، پشت سر هم مینویسم و باز هم خودتان قضاوت کنید: «دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیدهی شب میکشم چراغهای رابطه تاریکاند چراغهای رابطه تاریکاند کسی مرا به آفتاب معرّفی نخواهدکرد کسی مرا به میهمانیِ گنجشکها نخواهد برد پرواز را بهخاطر بسپار پرنده مُردنیست» بحث بر سر تخصص است اما پیشنهاد من: به نزدیکترین کتابخانه عمومی نهاد کتابخانههای کشور مراجعه کنید و کتابهای «شعر و شاعران» و «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی و «تاریخ تحلیلی شعر نو» را به امانت بگیرید و بارها بخوانید. در کتاب «شعر و شاعران» اول به سراغ دو مقاله «از سرچشمه تا مصب» و «کی مرده کی بجاست» بروید. [این کتاب را به شکل پی دی اف در گوگل هم میتوانید جستجو کنید.] منتظر آثار تازهتان هستم. پیروز باشید.