عنوان مجموعه اشعار : بینام
عنوان شعر اول : ۰۰۱
یک روز
پلی که رودخانهاش خشک شده بود
صبح مثل هر روز بیدار شد
بوتهخاری را کند
و رگ دستش را زد.
#رزا_کوثری
عنوان شعر دوم : ۰۰۲
قدم که میزنم
کفشهایم بهانه میگیرند
دلتنگ یک جفت
پابهپایشان
#رزا_کوثری
عنوان شعر سوم : ۰۰۳
من
خانهای از یادرفتهام.
لابهلای آجرهایم
قصههای بسیاری پنهان شده
قصههایی که به سر میرسند
پیش از آنکه شنیده شوند.
هزاران اندوه
هزاران آرزو
که از یادها رفته.
یک خانه
در کوچهای بیرهگذر
با پنجرههایی که سالهاست
بسته شده.
#رزا_کوثری
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
شاید یکی از سادهترین و البته معمولترین و مهمترین شیوهها برای خلق یک اثر سورئال و فراواقعی، و اساساً رسیدن به طرز تفکری که خلق چنین هنری را موجب میشود، پذیرفتنِ ماهیت و رفتاری دیگرگون برای سوژهای است که دیگران چنین توقعی از آن ندارند؛ مثل اینکه باور داشته باشیم که پل، دست و رگ دست دارد و میتواند با یک دستش تیغ را بردارد و رگِ آن یکی دستش را بزند. یا اینکه باور داشته باشیم که کفشها میتوانند دلتنگ باشند و بهانهگیری کنند. و پس از آن، مرحلۀ تبدیل کردنِ این باورِ غیرعادی به هنری مثلاً در قالب کلمات است، و شایعترین و مرسومترینِ شکل چنین باوری، تصوّر کردنِ جاندار بودنِ اشیاء بیجان است؛ چیزی که آن را جاندارانگاری مینامیم و در اثر اول و دوم شاعر، بهخوبی مورد استفاده قرار گرفته است.
درحقیقت یکی از زیباترین گونههای صور خیال در شعر، تصرفی است که ذهن شاعر در اشیاء و عناصر بیجان طبیعت میکند و از رهگذر نیروی تخیّل خویش به آنها حرکت و جنبش میبخشد. در نتیجه هنگامیکه مخاطب از دریچۀ چشم شاعر به طبیعت و اشیا مینگرد، همهچیز دربرابرش سرشار از زندگی و حرکت و حیات میشود و قدم به دنیایی فراواقعی و خیالانگیز میگذارد.
جانداری به چهار شیوه در عرصۀ شعر نمود یافته است: مخاطب قرار دادن عناصر بیجان، نسبت دادن صفات انسانی به غیرجاندار، نسبت دادن لوازم و مناسبات انسانی به غیرجاندار (چنانکه شاعر برای «پل»، «دست» و «رگ» فرض میکند)، و نسبت دادن اعمال و افعال و رفتار انسانی به غیرجاندار (چنانکه شاعر رفتارهای «دلتنگی» و «بهانهگیری» را به «کفش» نسبت میدهد).
امّا در نقطۀ مقابل جاندارانگاری، که درحقیقت تشبیه اشیاء و عناصر بیجان به موجودِ جاندار (اعم از انسان و غیرانسان) است، یک گونۀ خیالانگیزِ تصویرسازِ دیگر نیز وجود دارد که از همان سازوکار جاندارانگاری استفاده میکند، منتها برعکس، موجودی جاندار را به اشیاء و عناصر بیجان تشبیه میکند. اینگونۀ تشبیه را در شعر معاصر بسیار میبینیم؛ مثل تشبیه «انسان» به «غروب» در این بیت: «مرا ز دست مده من غروب خورشیدم/ که بعدِ چند دقیقه، نمیشود دیدم» از غلامرضا طریقی، که باید موردتوجه بلاغیون قرار بگیرد؛ شیوهای که شاعر، در شعر سوم بهخوبی استفاده کرده، و در آن، خودِ انسانی و جاندارش را به یک «خانۀ» بیجان تشبیه کرده است و باید پذیرفت که شاعر در هر دو شیوۀ تشبیۀ غیرجاندار به جاندار و بالعکس، بسیار موفق عمل کرده است و از این آستانۀ ورودی، بهراحتی و با موفقیت توانسته وارد دنیای فراواقعیت بشود.
برخی (مانند جلالالدین همایی) جاندارانگاری را از نوع تجاهلالعارف میدانند و معتقدند که وقتی شاعر، غیر ذیروحی را با تخیّلی شاعرانه، جاندار فرض میکند، درواقع با تظاهر به بیاطلاعی از حقیقتِ «بیجان بودن مشبه» چنین وانمود میکند که مثلاً «نسیم» گوشی برای شنیدن و زبانی برای پاسخگویی دارد، و لازم است اشاره کنیم که در تشبیه جاندار به غیرجاندار، همچون تشبیه «انسان» به «خانه» نیز همان تجاهلالعارف و تظاهر به بیاطلاعی از واقعیت است که دارد ایفای نقش میکند و به شاعر میآموزد که در وهلۀ نخست، باید چشمت را به روی حقیقت ببندی و وانمود کنی از آن بیخبری، تا بتوانی به دنیای خیالانگیزی که در پسِ واقعیت پنهان شده است، راه یابی.
از هر سه اثر شاعر لذت بردم و معتقدم که مسیرِ مناسبی را برای ورود به دنیای فراواقعی یافته است، و ایکاش در گامهای بعدی، تمرکز بیشتری بر مسألۀ زبان شعر و موسیقیِ شعر داشته باشد، و فراموش نکند که «چگونه گفتن» نیز از اهمیتی همپای «چه گفتن» برخوردار است.