عنوان مجموعه اشعار : زندگی
شاعر : کاظم قادری
عنوان شعر اول : مهتابدیدم شبی مهتاب را افتاده در چشمان تو
چندین ستاره گرد هم بنشسته بر دامان تو
مویی که رقصان بود و گه یک دسته بر پیشانیت
می کرد پنهان از نظر چشمان نور افشان تو
گاهی ز لای گیسوان چشمک پران می شد قمر
گاهی نمایان جفت هم زیبا مه رخشان تو
پلکت که می آمد به هم می شد هوا از تیرگی
همرنگ زلف تیره ی تا دوش آویزان تو
نالنده از غم زهره و بشکسته تاجش را زحل
از رشکها بر جلوه زیبای ناپایان تو
یک کهکشان بر دامنت .یک ماه بر هر دیده ات
بی شبهه دست اختران افتاده در دستان تو
من درشگفت از این همه جذابیت کردم یقین(با این همه زیباییت برمن مسلم شد چرا)
همراه من هم آسمان گردیده سرگردان تو
عنوان شعر دوم : ساز گیتیبه ساز گیتی عمری را چنان گهواره رقصیدم
به سان قطره سردی به موم بخت لغزیدم
کنار مردمان بودم ولی در مرز تنهایی
نشستم سالیانی تا زمان را در نوردیدم
جهانی دیدم و خود را غباری مانده سرگردان
گهی اینجا گهی آنجا به هر بادی که گردیدم
نه دستی شست دردم را نه خوابی برد از یادم
نه معشوقی که با عشقش کند در عشق جاویدم
نه امیدم به کس بود و نه چشمم بر محبانی
که بگشایند درها را به سوی نور امیدم
هوایم بس خزان بود و نفسهایم دی و بهمن
شکست از باد وطوفانها ستون ساقه بیدم
به هر گلشن که روییدم نیامد کس به سوی من
که گوید به به از این گل که در گلزار بوییدم
زمین و آسمان را من نخواهم بعد از این دیگر
که یکجا بر شمایانی که خرسندید بخشیدم
درون زندگی بودم ولی بر شاخه غفلت
خودم را در میان(درون) پیله ای از جهل پیچیدم
خدایا باز گردان دل به آن حالی که میدانی
رهایم کن از این درد سراسر رو به تشدیدم
تو ای دانای دانایان تو ای یکتای بی همتا
هزاران بار لطفت را به چشم خویشتن دیدم
نجاتی مستمر خواهم بسوزان خیمه آهم
نصیبم کن به تاریکی شعاع نور خورشیدم
عنوان شعر سوم : خراب درد به استقبال غزل حضرت حافظ ((گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید))گفتم خراب دردم .گفتا خرابتر باد
گفتم به ظلمتم من.گفتا که بی سحر باد
گفتم شفای عاجل .کی آید از تو حاصل
گفتا به هر زمانی دیوانه معتبر باد
گفتم که یوسفم من .گفتا چه خوش خیالی
گفتم که تاجدارم گفتا که مختصر باد
گفتم حواله ام کن .دشنام وناسزایی
گفتا که بر تو اینها دانم که بی اثر باد
گفتم نیاز مایی .کی سوی ما تو آیی
گفتا که آن زمانی .جان از تنت به در باد
گفتم چه کرده ام من چون آب چشمه ام من
گفتا که روسیاهی . رویت سیاهتر باد
گفتم که جام زهر از.دست تو نوش کردم
گفتا از آنچه نوشی (گفتا که نوش جانت).یک کاسه بیشتر باد
گفتم تبرکی کن دستم به تار مویت
گفتا مزاح با ما!! ؟ دانی که پر خطر باد
گفتم چه سازم امشب.غرق نیازم امشب
گفتا بسوز و جانت پیوسته در شرر باد
گفتم نمی زنم پر, زین در به کوی دیگر
گفتا مکوش زین در, این کار بی ثمر باد
گفتم که می پرستم .آن دیده تا که هستم
گفتا که کافران را.باید بریده سر باد
گفتم به حال مرگم. افتاده برگ برگم
گفتا که خوش خبر را عمری به کیسه زر باد
شعرهایی که از شما به دستمان رسیده است، از نظر مضمونی به هم نزدیک است، همگی غزلهای عاشقانه ای است که شاعر سعی کرده است در آنها از منظرهای متفاوت و با برجسته کردن عناصر مختلف شعر ( مانند خیال در شعر اول و زبان آرکائیک در شعرهای دیگر) به شعر تشخص ببخشد. من در این شعرها سه ایراد مهم میبینم که به نظر میرسد باعث ایراد در شعر شما شده است.
نخستین ایراد به نظر من این است که تلاش شما برای ایجاد تشخص زبانی با استفاده از باستان گرایی (آرکائیسم) زبانی باعث شده است تعادل از دستتان خارج شود و با شعری مواجه شویم که رنگ و بویی کهن دارد، کلمات و تعابیر آن کهن است و با زبان امروز نسبتی اندک دارد. مثلاً در این بیت:
دیدم شبی مهتاب را افتاده در چشمان تو
چندین ستاره گرد هم بنشسته بر دامان تو
واژۀ «بنشسته» یا در بیا بعدی:
مویی که رقصان بود و گه یک دسته بر پیشانیت
میکرد پنهان از نظر چشمان نور افشان تو
«گه» با جای «گاه» و باز در بیت بعدی «قمر» باعث این ایراد شده است. این کهن گرایی فقط در حیطۀ زبان نیست بلکه به تخیل هم کشیده است. شما از چیزهایی تصویر بیرون کشیده اید که در لابلای متون ادبی زنده است و نه در زندگی امروز. اینکه زهره مینالد و زحل تاج دارد:
نالنده از غم زهره و بشکسته تاجش را زحل
از رشکها بر جلوه زیبای ناپایان تو
بخشی از اعتقادات مردم قدیم است و مردم امروز با این مسائل آشنایی ندارند و برای فهم بیتهایی مانند این باید به متون کلاسیک و دایره المعارفها مراجعه کرد.
دومین نکته هم در راستای ایراد نخست است اما به صورت مشخص و روشن درحوزۀ ترکیب سازی خود را بروز داده است. استفاده از ترکیب سازیهای هنرمندانه و خلاقانه میتواند نقش مهم و قابل توجهی در زنده شدن زبان و استفاده از ظرفیتهای زبان فارسی داشته باشد اما این امر در شعر شما، تقلیدی و براساس همان نگاه کلاسیک به ترکیب سازی اتفاق افتاده است. در نتیجه ترکیبهای خنثی و بی جانی مانند «موم بخت» در این بیت:
به ساز گیتی عمری را چنان گهواره رقصیدم
به سان قطره سردی به موم بخت لغزیدم
یا «خیمۀ آه» در این بیت:
نجاتی مستمر خواهم بسوزان خیمه آهم
نصیبم کن به تاریکی شعاع نور خورشیدم
و سومین نکته در شعر شما که به نظر من به زبان شعر ایراد مهمیوارد کرده است، حشوهایی است که برای پرکردن وزن جا به جا در شعر وارد شده است:
مثلا: دشنام و ناسزا در این بیت:
گفتم حوالهام کن .دشنام وناسزایی
گفتا که بر تو اینها دانم که بی اثر باد
یا دی و بهمن در این بیت وقتی قلبلش دربارۀ خزان بودن هوا گفته اید:
هوایم بس خزان بود و نفسهایم دی و بهمن
شکست از باد وطوفانها ستون ساقه بیدم
یا واژۀ سراسر در این بیت:
خدایا باز گردان دل به آن حالی که میدانی
رهایم کن از این درد سراسر رو به تشدیدم
به نظرم هرچه بیشتر در زبان شعر سخت گیری کنید، سرودههایتان روز به روز بهتر خواهد شد.