عنوان مجموعه اشعار : زندگی
شاعر : کاظم قادری
عنوان شعر اول : سایه ات سبزسایه ات سبز که بر وفق مرامم شده ای
هرشب از فضل خدا ماه تمام شده ای
شکر ایزد که به سر بیت غزلهای من از
لحظه رقص قلم ثقل کلامم شده ای
هر کجا می نگرم طالعم از نیک رهی
شده بر کام من از آنکه به کامم شده ای
مرغ گلزار بهشتی و من آگاهم ازاین
که به الطاف خدا اهلی بامم شده ای
سر به سجاده ودل می بردم جای دگر
تا بر آیینه دل نقش عظامم شده ای
جان خود فرش قدمهای تو من میکنم از
آنکه با هر قدمی حسن ختامم شده ای
عنوان شعر دوم : نور عشقمثل نور از روزن چشمم به دل تابیده ای
درمیان بستر قلبم چه خوش خوابیده ای
گونه ها را باتمام ذوق مادر زادیت
احتمالا باکمی از زعفران ساییده ای(سابیده ای)
گاه گاهی می بری مارا به اوج آسمان
گاه گاهی را که با یک حرف ما خندیده ای
می بری درحیرتم ازقامت موزون خود
شک ندارم قد خود با سروها سنجیده ای
درمیان جمع خواهانت بغیر ازمن چه خوب
نسخه هریک از آنان را به هم پیچیده ای
من که میدانم کیم اما تواز من خوبتر
باطن لبریزم از عشق خودت را دیده ای
من نمی دانم که هستی مثل مایی یاکه نه
یاکه شاید حوری و از آسمان باریده ای
هرکه هستی من تورا دارم چو جان خود عزیز
بس که نور عشق را بر سینه ام پاشیده ای
عنوان شعر سوم : ۰۰
آقای کاظم قادری سلام.
بحث در اینجا احتمالاً بر سرِ «ایده»های شما نیست چرا که در «معنا» به نظر نمیرسد که «اشتباه» باشند، مشکل این است که «مضمونسازی» با معنا، گرچه دو خط موازی نیستند که هرگز نتوانند به هم برسند، اما یک خط هم نیستند! شرایطی میخواهد که این دو خط با هم تلاقی کنند و در اینجا، این شرایط موجود نیست. در «مضمونسازی» باید تمام کلمات درون بیت، «ضروری» باشند و در تعامل ارگانیک با هم و در نهایت با عملکرد درست قافیه، مضمون، جمع شود. ببینیم چنین اتفاقی افتاده یا نه؟
سایهات سبز که بر وفق مرامام شدهای
هرشب از فضل خدا ماه تمامام شدهای
[صرف نظر از اینکه چه نسبتی میان «سایه» و «سبز» وجود دارد در حوزه «زبان» (از یاد نبریم که اگر اخوان در شعر «سبز» از سایه سبز سخن گفته، ابتدا آن را در شعر خود ساخته است: ...من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند/ من نمیگویم که باران طلا آمد/ لیک ای عطر سبز سایهپرورده/ ای پری که باد میبردت/ از چمنزار حریر پر گل پرده/ تا حریم سایههای سبز/ تا بهار سبزههای عطر/ تا دیاری که غریبیهاش میآمد به چشمام آشنا، رفتم...) فرض کنیم یار یا مخاطب شعر، به درخت تشبیه شده که سایهای هم دارد و آرامشی؛ چه نسبتی میان درخت و آرامش و مرام و بر وفق مرام شدن است؟ مصراع دوم مشکلی ندارد اما ارتباطی هم میان دو مصراع وجود ندارد. شاعر از لحاظ معنایی، به این نتیجه رسیده احتمالاً که «جمال یار را عشق است و جایش همیشه سبز که با مرام لوطیاش، همراه و غمخوار مرام لوطی شاعر شده است» اما مصراع اول، در «اجرا»، چنین چیزی را نمیرساند و تازه اگر هم میرساند، باز با «شب» و «ماه تمام» و قصههای دیگر از حافظه جمعی، مثل: «ساقی امشب مثل هر شب اختیارم دستته...» ارتباط ارگانیک یا ساختارمند برقرار نمیکرد.]
در ابیات بعدی هم، باز با «معنا»یی روبرو هستیم که برای رسیدن به آن باید کلماتی حذف یا اضافه شوند و در هر حال مضمونی منعقد نشده است:
شکر ایزد که به سر بیت غزلهای من از
لحظه رقص قلم ثقل کلامام شدهای
[که منظور از رقص قلم، حرکت قلم و آغاز نوشتن شعر بوده و منظور ثقل کلام، مرکز ثقل کلام بوده و هیچ کدام هم در کلام منعقد نشدهاند چون برای منعقد شدن کلام، باید صنعت تناسبی میان «رقص» و کلمهای دیگر که اکنون وجود ندارد شکل میگرفت و در نهایت، تشبیهی ساخته میشد که مرتبط شود با رقصی که در آن رقصنده، برای تکمیل رقص خود مجبور است که مرکز ثقل خود را روی نوک انگشتان خود قرار دهد مثل یک بالرین و در اینجا مثلاً بالرین، کلام شاعر باشد و الخ...]
هر کجا مینگرم طالعم از نیک رهی
شده بر کام من از آنکه به کامام شدهای
[به نثر میشود «هر کجا را نگاه میکنم بخت من از راه نیکو، به کامام شده چون تو به کامام شدهای» گرچه از لحاظ مضمون، مضمونی نداریم و کل بیت اگر اشتباه «بر کام» صورت نمیگرفت، از لحاظ معنایی بی اشتباه بود با این همه حتی در آن صورت هم، بیت کاملاً تجسم این کلام مشهور است: «از کرامات شیخ ما این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است» که فی الواقع، در عینِ بیکُنشی و عدم پیشرفت معنا در بیت است.]
مرغ گلزار بهشتی و من آگاهم ازاین
که به الطاف خدا اهلی بامام شدهای
[گرچه مضمونی قوی شکل نگرفته و تصویر هم تازه نیست اما لااقل با مضمون اهلی شدن «مرغ گلزار» تا حدی که بر بام شاعر بنشیند روبروییم و این اولین مضمون این غزل، تا به اینجای کار است.]
سر به سجاده و دل میبردم جای دگر
تا بر آیینه دل نقش عظامام شدهای
[مصراع نخست گرچه تازه نیست اما مصراع زیباییست اما معنای مصراع دوم و ارتباط معناییاش با این مصراع زیبا نامشخص است. «عظام» به ضمِ «عین» به معنای بزرگ و کلان است و به کسر «عین» به معنی استخوانها (چنانکه در آیه 259 سوره بقره آمده است: «...وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا...» بنگر كه استخوانها را چگونه به هم مىپيونديم و گوشت بر آن مىپوشانيم... همچنین در آیاتی دیگر هم این کلمه مورد استفاده قرار گرفته که میتوانست محل استفاده شاعر از صنعت «تلمیح» باشد که چنین اتفاقی را در شعر شما شاهد نیستیم) منظور شاعر، کدام بوده؟ منظور اگر نقش بزرگ بوده، با مصراع نخست چه نسبتی دارد؟ اصلاً بزرگی یا کوچکی هر نقشی بر هر آیینهای چه نقشی در حواسپرتی بر سر سجاده دارد؟ آیا معنای دوم منظور شاعر بوده؟ اگر بر استخوانهای شاعر، مخاطب شعر نقش بسته، که باید از منظری دیگر وارد میشدید مثلاً تازیانهی نازی فرود میآمده یا تیر مژگانی بر دل مینشسته و تا استخوان فرو میرفته و الخ...]
در بیت پایانی البته، گرچه باز هم غیاب مضمون روشن است اما بیت از لحاظ معنا مشکلی ندارد.
در غزل بعدی، موفقیت شاعر در پیشروی به سمت مضمون بیشتر است با این همه تنها در برخی از آنها موفق است مثل: «میبری درحیرتم ازقامت موزون خود/ شک ندارم قد خود با سروها سنجیدهای» که بیت مقبولیست اما در بیتی دیگر: «گونهها را با تمام ذوق مادر زادیات/ احتمالا با کمی از زعفران ساییدهای» استفاده از در هاون کوبیدن قند و زعفران، گرچه ایده بدی نبوده اما تشبیه گونه یار به قند، آیا فقط به خاطر سپیدی گونه بوده؟ یا شیرینی گونه؟ که در نهایت تصویر دلپذیری حاصل نیامده است.
پیشنهاد من این است که در ویرایشِ پس از سرایش، بیشتر بکوشید. وقت بگذارید و به «زبان» توجه بیشتری نشان دهید. حتی رهی معیری نیز که شاعر «امضادار»ی نیست اما به شدت شیرینگو و روانگو و مضمونگراست، خاطرهای از خود به جا نهاده که به خاطر تردید در یک «کلمه»، سه سال از ارائهی یک غزل در محافل اجتناب ورزیده و شاید به همین دلیل است که نام دیواناش شده «سایه عمر». منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.