وفور حشو



عنوان مجموعه اشعار : صرفن عاشقانه
عنوان شعر اول : همشهری
دلم هوای همان را که دوست دارم کرد
همان‌که لحظه‌به‌لحظه به او دچارم کرد

چه شد چگونه مرا سوخت این نمی‌دانم
فقط که حالیم این شد که بی قرارم کرد

سکوت تلخ مرا اعتراض حساب کنید
که تا به حرف نیایم که او چه کارم کرد

از اینکه شعر مرا پر ز درد می بینی
حساب کن که چه گفت و چه‌ها که بارم کرد

حکایت من و او شرح عشق همشهری است
پری شد و سر این راه شهریارم کرد

و رفت و عاقبت تلخ ماجرا این شد
پناه عشق مرا ناله سه تارم کرد

عنوان شعر دوم : حافظانه
در سینه جای تو که را جا کنم بگو
این عشق را برای که افشا کنم بگو

گیرم که با تو بودن من قسمتم نشد
این سفره را به پیش که من وا کنم بگو

گم گشته‌ام خودم، تو بگو جان من کجام
من خویش را برای که پیدا کنم بگو

ای درد در درون من خسته کیستی
درد تو را برای چه حاشا کنم بگو

از من بگو تو شعر خدا را که در جهان
یاری به جز تو نیست برای خدا بگو

ما عاشقان حقیقت تلخیم در سکوت
فریاد کن تو عشق تو شرحی ز ما بگو

اینجا همه نهایت و پایان ماجراست
ای ساده‌دل نهایت این ماجرا بگو

عنوان شعر سوم : گذشته
نه اینکه می‌شنوی، این، همان صدای من است
نه اینکه این منم، این تن فقط به جای من است

تو رفته‌ای و "مرا گر چه با تو کاری نیست"
غمی ز بعد تو مهمان روزهای من است

نمی شناسمت ای آشنای دیروزم
که آنچه خاطره از توست آشنای من است

نیا که این دل افسرده با تو همدل نیست
اگر چه یاد تو در پشت گریه‌های من است

همین که گاه به من فکر میکنی کافی‌است
نگاه منتظرت، در تو ردپای من است
نقد این شعر از : آرش شفاعی
از شعرهای شما نخستین نکته‌ای که بر می‌آید این است که راه خود را در شعر شناخته‌اید. تصمیم دارید در فضایی از شعر معاصر حرکت کنید که در آن احساسات و زبان، جور کم تحرکی تخیل را می‌کشد. شعرتان به دلیل فقر تصویرپردازی و تخیل بر پایۀ عاطفه و زبان بنا شده است. اتفاقاً به همین دلیل باید زبان شعرتان خیلی پرحوصله پرداخت شود. باید به همۀ ریزه کاری‌های زبانی توجه کنید و سعی کنید در زبان شلختگی و زیاده گویی نکنید. این ایراد در زبان شعرتان وجود دارد. نمونه‌هایی می‌آورم که متوجه شوید منظورم چیست.
از همین بیت اول شروع کنیم:
دلم هوای همان را که دوست دارم کرد
همان‌که لحظه‌به‌لحظه به او دچارم کرد
به نظر می‌رسد ضمیر او در مصرع دوم جای درستی انتخاب نشده است. منظور شاعر احتمالاً به خود دچارم کرد بوده است که به او تبدیل شده است.
یا این بیت که:
چه شد چگونه مرا سوخت این نمی‌دانم
فقط که حالیم این شد که بی قرارم کرد
از اینکه اصطلاح «حالیم شد» در اینجا خوب نشسته است یا نه بگذریم ( با توجه به اینکه در زبان روزمره حالیم شد تلفظ می‌شود نه حالی ام شد) که اول حشو است و فقط برای پرکردن وزن آمده است. از موارد دیگر حشو می‌شود به این چند بیت اشاره کرد:
سکوت تلخ مرا اعتراض حساب کنید
که تا به حرف نیایم که او چه کارم کرد
یکی از «که» و «تا» در ابتدای مصرع دوم کفایت می‌کرد.
گیرم که با تو بودن من قسمتم نشد
این سفره را به پیش که من وا کنم بگو
من در مصرع اول و به در به پیش هم حشو است.
گم گشته‌ام خودم، تو بگو جان من کجام
من خویش را برای که پیدا کنم بگو
اینجا هم خودم اضافی است البته اگر از بدون کارکرد بودن جان من بگذریم
اینجا همه نهایت و پایان ماجراست
ای ساده‌دل نهایت این ماجرا بگو
در این بیت هم اصولاً همۀ توضیح «و پایان ماجراست» حشو است. اینهمه کلمات اضافی و بدون کارکرد باعث شده است زبان شعر شما دچار افت شود. اگرچه در یک جا یک ایراد وزنی جزئی هم در کارتان دیده می‌شود:
در سینه جای تو که را جا کنم بگو
البته شعر شما گاهی نشان می‌دهد که با شاعری رو به رو هستیم که اگر برای شعرش حوصله و وقت بگذارد، مصرع‌های خوب در شعرش هست و همین امیدوار کننده است؛ مانند:
همین که گاه به من فکر میکنی کافی‌است

دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.